دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

پتکی برای بغض 5ماهه....

از "آن روزها" تا "این روزها" زمان زیادی نگذشته...

آن روزها صدایت میکرد "عزیزم".....این روزها اصلاً صدایت نمیکند...

آن روزها صدایش که میکردی،پاسخ میشنیدی"جانم؟".....این روزها در جوابت میگوید:"بله؟"

آن روزها دلت که میگرفت،با سپاهی از حرفهای عاشقانه به سویت میتاخت و فاتح دروازهٔ قلبت میشد.....این روزها فرماندهٔ لشکر غمها شده و بیرحمانه به قلبت میتازد...

آن روزها اگر صدایت غم داشت،لبخندش گم میشد و چشمانش نگران.....این روزها با چشمهایش به غم صدایت میخندد...

آن روزها،از تو که بی خبر میماند نفسش به شماره می افتاد.....این روزها بی خبر از تو در هوای دیگری نفسهایش را میشمارد...

آن روزها بی تو و عشق تو بودن برایش حکم مرگ را داشت.....این روزها با تو مرگ عشق را به تماشا نشسته...

آن روزها دستانش چتر سرت بود و کُتش پناه شانه هایت در هوای بارانی.....این روزها دستان او فرو رفته در جیبهای کتش و دستان یخ بستهٔ تو بی پناه مانده اند...

عیبی ندارد عزیز دلم...عیبی ندارد عاشق آشفته...از این بی مهریها زیاد دیده ایم و زیاد دیده اند...از او نرنج...رسم آدمهای این روزگار اینگونه است...میگویند تب تند زود عرق میکند...لعنت به تب تند او...


پی تقدیم نوشت:این پست تقدیم میشه به تو که مدتهاست غنچهٔ لبهات به گفتن هیچ حرفی شکفته نشده...پیغامت دلم رو لرزوند...به قولم وفا کردم...بغض خودم که با این پست شکست...امیدوارم بغض سنگین پنج ماههٔ تو هم بشکنه...

پی عذرخواهی نوشت:منو ببخشید که تلخ نوشتم...انگار این روزها روزگار عاشق کُش تر از قبل شده...افسوس...

پی گلایه نوشت:روحت شاد فرناز خنده روی من...اما این رسمش نبود......

پی من بسیار شرمندم نوشت:انگار باعث نگرانی چند تا از دوستای خوبم شدم...من این پست رو به سفارش یه دوست نوشتم بر اساس شرح حال خودش...بغض نشکسته ای مدتها مهمون وجودش شده بود و خدا رو شکر که با این پست بغضش شکست...تو همین شرایط خبر فوت دوست دوران دبیرستانم رو هم شنیدم و اینقدر حالم خراب بود که متوجه نبودم اون پی تقدیم نوشت به تنهایی کافی نبوده برای رفع نگرانی دوستام...باید توضیح میدادم که این پست حدیث نفس نیست...کوتاهی من رو ببخشید...با وجود غمی که تو دلمه حالم خوبه...اصلا نگران نباشین.