پسر:با من ازدواج میکنی؟
دختر:نمیدونم...
پسر:خوشبختت میکنم.
دختر:از کجا میدونی؟
پسر:من میدونم....
دختر به دانستهٔ پسر اعتماد کرد و زنش شد...
.
.
.
۱سال بعد:
زن:هنوز دوستم داری؟
مرد:نمیدونم!
زن:میخوای طلاقم بدی....
مرد:از کجا میدونی؟
زن:من میدونم...
مرد به دانستهٔ زن اعتماد کرد و طلاقش داد...
زن ماند و "اعتماد" غلط و "دانستهٔ" درستش....
مرد ماند و "دانستهٔ" غلط و "اعتماد" درستش....
پی "مسئله" نوشت:میدانیم که تا شقایق هست زندگی باید کرد.با فرض اینکه شقایق مورد نظر در دسترس نباشد؛پیدا کنید شقایق فروش را!
پی "آیا الهه به روح اعتقاد دارد؟" نوشت:بله!به روح اعتقاد دارم...نشون به اون نشون که عکس پروفایلم رو به وضعیت سابق برگردوندم تا دوستانی که شب و نصفه شب،قدم به این کلبهٔ محقر میذارن،با دیدن اون عکس،روح زده نشن و اینجا رو با کلبهٔ وحشت اشتباه نگرفته و از ترس،ناخنهاشون رو با دندونای مبارکشون مانیکور نکنن!
پی "ای تو روح این الهه درود و صلوات" نوشت:هیچی!این پی نوشت صرفاً جهت خنثی سازی اثرات منفی کلماتیه که دوستان ممکنه از سر ترس و وحشت به خاطر دیدن تصویر مذکور، روح این جانب رو باهاش مورد عنایت قرار داده باشن!