دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

عذر تقصیر....

امروز دفتر شعر قدیمیم رو بعد از 2سال باز کردم...یکی از شعرهام بدجور چنگ زد به دلم....منو با خودش برد به خاطرات سال کنکورم...


می روم تا گم شوم در سایه ها

از هوسها،آرزوهایم رها

می روم پیدا کنم آرامشی

تا بجویم یک نفس آسایشی

می روم تا در خزان شیدا شوم

اندر افسانه مگر پیدا شوم

می روم جویی بیابم در کویر

زان دهم آلاله ای را آب سیر

می روم در خانۀ ویرانه ای

تا بپرسم از زن دیوانه ای

کز کجا لبخند را آموختی؟

وز چه رو کاشانه ات را سوختی؟

گفت با لبخنده ای از جنس شور

با نگاهی نگران بر راه دور:

"سوختم این خانه را از بهرِ آن

تا بیابم در خودم تاب و توان

من دلم را جام زهری داده ام

زین سبب خندان و فارغ مانده ام"

گفت زن این جمله ها را با شتاب

با نگاهی پر زِ معنای عتاب

او دلش را زیر پا بنهاده بود

زین سبب از درد و غم آزاده بود

سوز بر دل،آه بر لب می روم

خسته ام،پر سوز و پر تب می روم

ناتوان در کشتن دل مانده ام

-آه-من خود را ز دنیا رانده ام

گر دلم گم کرده ام هیچ باک نیست

جای تن جز در تهِ این خاک نیست

لیک قلبم را نمی بازم به خاک

پیشتر دل گم شده ست در عشق پاک

می روم سنگی بیابم بهرِ گور

تا بیاسایم دمی بر تابِ نور

می روم تا در خزان مانند برگ

گم شوم در زیر پای سرد مرگ

 

 

 

 

این شعر یه شب هجوم آورد به ذهنم...شعری که خودم هم نفهمیدم چطوری قافیه هاش جور شدن...انگار یه نفر اونو میخوند و من فقط مینوشتم....فروردین۸۶ بود... وقتی داشتم برای کنکور درس میخوندم و خودم رو زندانی کرده بودم تو خونهٔ مادربزرگم...از عید و تعطیلات اون سال چیزی نفهمیدم...

4سال گذشته...و تاریخ دوباره داره تکرار میشه...ترم دیگه باید پایان نامه تحویل بدم و همهٔ تعطیلات امسالم با همین فکر گذشت...فکرم درگیر دانشگاهه....ذهنم از همه چی خالی شده و فقط اسم "پایان نامه" با یه فونت درشت توی سرم مانور میده...همین باعث شده که این مدت خیلی کم بیام بلاگستان...دلتنگم برای همتون و شرمنده ام که بهتون سر نزدم...دارم برنامه ریزی میکنم و یه مقدار زمان نیاز دارم تا شرایطم رو درست کنم...غیبتم رو به بزرگی خودتون ببخشید....دوستتون دارم.