"دنیای عجیبیه این دنیای وارونه...."
این جمله را بعد از خواندن کامنت مریم همسفر شیرزاد در وبلاگ کیامهر به خودم گفتم......مریم نوشته:
"بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید
صدایش به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلکهایش
مسیر سبز عناصر را به ما نشان داد
و دستهایش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوه باران پراز طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر میشد
همیشه کودکی باد را صدا میزد
همیشه رشته ی صحبت را
به چفت آب گره میزد
برای ما یکشب
سرود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه ی خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه بشارت میرفت
ولی نشد...........
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و پشت حوصله دراز کشید
و هیچ فکر نکرد؟!!!!!!!!!!!!!
که ما میان پریشانی تلفظ دردها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم...........
چقدر تنها ماندم
.
.
.
.
.
چقدر تنها
چقدر
بخدا تا عمر دارم مهربونیاتونو یادم نمیره و از خدا میخوام فرصت جبرانشو تو روزای خوش زندگیتون بهم بده
در این شرایط که نمیدانیم چطور باعث آرامش مریم شویم،مریم به ما آرامش می دهد...مریم نگران ماست....مریم می خواهد جبران کند خوبیهای ما را.......اینست دنیای وارونه......
مریم جان....
این را بدان که ما مدیون همسفر تو هستیم....ما درسهای زیادی از شیرزاد گرفتیم...شیرزاد انسانیت را برای ما معنا کرد...شیرزاد آبروی اسم "انسان" را خرید...کاری کرد که دیگر نگوییم "آدمیت" مرده و "انسانیت" افسانه ای بیش نیست....شیرزاد آبروی همهٔ ما را خرید...
و تو....تو همسفر صبور و مهربان شیرزاد.....تویی که لبخندت در اولین دیدارمان،آرامش بی نظیری به روح من تزریق کرد...حالا آرزویم شده دیدن دوبارهٔ آن لبخند شیرینت...آن برق خاص و پر از طراوت چشمهای زیبایت...
تو باز هم مهربانیت را نثار ما می کنی...نگرانی برای دوستان خودت و شیرزادت....و ما نگران توییم....دغدغهٔ این روزها و شبهای ما درد تو و اشک توست...خدا آگاه است بر حال این روزهای من و ما...آرامش ما را میخواهی و آرامش ما در آرامش توست...احساسات نیاز به بیان شدن ندارند...آرام که باشی دل ما آرام است...بی تاب که باشی در دل ما غوغا به پا می شود...حتی اگر فرسنگ ها دور باشیم از تو ...
شیرزاد تو را میبیند و مارا...او هم مشتاقانه منتظر دیدن لبخند دلنشین توست...تو که بخندی ما هم میخندیم...دنیا هم میخندد...شیرزاد هم.....
خواستی لباس عزا از تن درآوریم و باز هم بنویسیم آنجور که شیرزاد دوست داشته و دارد....طول میکشد تا رنگ عزا را از دل و روحمان بزداییم اما حفظ ظاهر که میشود کرد...برای تو...به خاطر تو....به روی چشم...