دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

افسانهٔ تنهایان!


این روزها خیلی به جدایی آدمها از یکدیگر فکر میکنم...به این دوریهای خودآگاه و ناخودآگاه...به این تنهایی کشندهٔ آدمها...همه هم در انتظار یک معجزه هستند برای بهتر شدن زندگیشان...هرکس به تنهایی...هرکس برای خودش....

نمیدانم کارتون "دوقلوهای افسانه ای" را به خاطر دارید یا نه...دبستانی بودم که این کارتون پخش میشد...برمیگردد به سیزده چهارده سال پیش به گمانم..."جولز" و "جولی" دوقلوهای این قصه بودند و هفت نیروی خارق العاده داشتند که تنها در یک صورت میتوانستند از آنها استفاده کنند...آن هم زمانی بود که دستهای هم را میگرفتند...دستهایشان که به هم میرسید،دیگر هیچ نیرویی جلودارشان نبود...آن روزها فقط برایم یک کارتون سرگرم کننده بود...اما این روزها دارم کُدشکنی میکنم پیغامش را...

این روزها آدمها دستهای تنهایی دارند و قلبهایی تنهاتر...پیله هایی غیرقابل نفوذ دور خود تنیده اند و سر بر زانوی تنهایی خویش میگذراند...من نگرانم...برای آنهایی که به جای گرفتن دستهای دیگران،دستهای خود را محکم به هم قلاب کرده اند،مبادا که دستهایشان گرمابخش دستانی دیگر بشود...تا نکند از این بخشش،گزندی ببینند و خلوتشان نا امن و خاطرشان مکدر شود....این نگرانی دغدغهٔ دیروز و امروز من نبوده...سالهاست که این غم سایه افکنده روی لحظه هایم...در اینجا هم به نوعی دیگر نگرانی ام را فریاد کرده بودم...

من به معجزهٔ دستها ایمان دارم...دستها و چشمها بهترین کانال های ارتباطی برای گفتن ناگفتنیها هستند...وقتی دستهای کسی را در دستهایت بگیری و نگاهت را به نگاهش گره بزنی...وقتی مطمئن باشد که هستی و مطمئن باشی که هست...در آن لحظه معجزه اتفاق می افتد...او درمیابد تمام آنچه را که قادر به بیانش نیستی...و تو آرام میشوی از آرامش پر از اطمینان نگاهش....

آرزویم این است که روزی برسد که دستهای هیچ انسانی تنها نباشد...که هیچ انسانی در آغوش خودش کز نکند و مچاله نشود... که هیچکس سر بر زانوی تنهایی خویش نگذارد...که شانه های هیچ کسی خمیده نباشد از سنگینی بار تنهایی.....

میتوانیم هفت میلیارد قل افسانه ای باشیم....افسوس که معجزهٔ عشق را نادیده میگیریم.....



پی تشکر نوشت: از همهٔ دوستان خوبم که در این چند روز جویای احوالم شدند و مرا شرمندهٔ محبتهایشان کردند یک دنیا ممنونم...خدا همهٔ شما را حفظ کند که وجود پر از عشقتان مانند باران رحمت است در این قحطی محبت....



نظرات 31 + ارسال نظر
زیتون چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:08 http://zatun3013.persianblog.ir

!

فرناز چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:54 http://www.zolaleen.persianblog.ir

دستها..................معجزه نیست حقیقته منتها ما آنقدر در خوابیمو باور نمیکنیم که سادگیها و حقیقتهارو معجزه میخوانیم!

آره...نمیدونم چرا باور مسائل ساده اینقدر سخت تره برای آدما.......

فرزانه چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:06 http://www.boloure-roya.blogfa.com

دست در دست کسی داری اگر
دانی دست، چه سخن ها که بیان میکند از دوست به دوست

مرررررررررررسی فرزانهٔ عزیزم...عالی بود

تلاش چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:13 http://hadafbozorgman.blogfa.com/

سلام عزیزم...
خدایی محشر می نویسی..
من کیف می کنم می خونمش..
یه جورایی انگار مثل شعره..
ماهی!
می دونستی؟..

سلام تلاش مهربونم...
خودت ماهی و منو همیشه شرمنده میکنی...میدونستی؟
مرررسی گل من

تیراژه چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:22 http://tirajehnote.blogfa.com

حرف از دستها و چشمها که میشه لالمونی میگیرم...آخه سالهاست که به این معجزه ی فراموش شده ایمان دارم..ولی کو گرمی دست و نگاهی...حیف.

نباید منتظر یه دست گرم و یه نگاه مهربون باشیم تیراژهٔ خوبم...خودمون باید شروع کنیم این چرخه رو....اون آدم هم میتونه هر کسی باشه...پدر...مادر...دوست...معشوق......هرکسی........

هاله چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:32 http://adam-bozorge.blogfa.com

چقد خوب گفتی الهه ..
دست ها و چشم ها معجزه می کنن ..
یه دنیا آرامش میدن

مرررسی هاله جونم....
درسته...آرامش هم بزرگترین نعمته.....

مهدی پژوم چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:45 http://mahdipejom.blogsky.com

سلام دوست خوب...
کاش تنها نمان اید و نمان ایم...

سلام از ماست....
کاش....هر کدوممون که تنها نباشیم یعنی یک یا چند نفر دیگه هم تنها نیستن....باید به فکر باشیم....

نیمه جدی چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:51 http://nimejedi.blogsky.com

الهه جان برات یه عالمه خوبی و مهربانی ارزو دارم.

مرررسی عزیز دلم...منم برات آرزوی خوشبختی و آرامش میکنم....

علیرضا چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:24 http://yek2se.blogsky.com/

گل گفتی !
جولز و جولی ...
یادمه !

من به آمار زمین مشکوکم! اگر این شهر پر از آدمهاست پس چرا این همه دلها تنهاست؟!!

پس چرا این همه دلها تنهاست؟!!
تعداد آدمها مهم نیست....تعداد پیوندهای دلی مهمه که کمه...واسه همینه که اینهمه دلها تنهاست...

کیانا چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 18:53 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

اکه اینجوری میشد که دیگه دنیا گلستون بود...
کاش همه به اسونی همون کارتونای بچچگی میتونستن دلاشونو به هم پیوند بزنن

اگر چاشنی خودخواهی رو از وجودمون حذف کنیم این کار شدنیه.....

فرشته چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 19:55 http://surusha.blogfa.com

هووووم...

امان از این تنهایی..

پستتو خیلی دوست داشتم ...با آهنگ وبت خیلی حس خوبی داد بهم ...حالا که بی نهایت احساس تنهایی میکنم..

خوشحالم که دوسش داشتی فرشته جون...
برای دل تنهات آرزوی آرامش و شادی دارم عزیزم

کلاسور چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 20:18 http://celasor.persianblog.ir

آره راست میگی اگر همه این رو متوجه می شدند همه جای این کره ی خاکی می شد بهترین زندگی رو برپا کرد

درد منم همینه...چه جوری به همه اینو بقبولونم؟..مدتهاست از دور و بریام شروع کردم....حتی تغییر دادن بینش خونواده هم سخته رامین!!!چه برسه به بقیهٔ آدما......

الهام چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:21 http://sampad82.blogfa.com

سلام الا جوووونم...
منم خیلی به دست ها و معجزه ها اعتقاد دارم...ولی همه یه جرایی تنهان...انگار خدا تنها بوده و میخواسته تنهاییشو پر کنه آدما رو آفریده و پر شده تنهاییش...اما یه ملت تنهان...
نمیدونم...

سلام عزیزم....
خدا آدما رو خلق کرده تا تنهاییهای هم رو پر کنن....اما آدما غافلن...مشکل از ماست.....

فلوت زن پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 00:18 http://flutezan.blogsky.com/

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام الهه ی عزیزم.
حالت چطوره خانومی ؟
من برا پست ِ قبلیت ، توو پست ِ قبلیش کامنت گذاشته بودم ولی انگاری ثبت نشده ! البته شایدم به صورت ِ خصوصی گذاشته بودم که یادم نیست ؟! به هر حال می خواستم بپرسم کامنتی ازم دریافت کردی یا ثبت نشده بوده ؟!

آره الهه ، راس می گی ! تنهائیم ، تک تکمون و همیشه ازین تنهائی می نالیم ولی نمی دونم چرا انقدر هم روو این تنها موندنمون پافشاری می کنیم !

یاد ِ این ترانه ی گوگوش افتادم :
برای خواب ِ معصومانه ی عشق
کمک کن بستری از گل بسازیم
برای کوچ ِ شب هنگام ِ وحشت
کمک کن با تن ِ هم پل بسازیم
کمک کن سایه بونی از ترانه
برای خواب ِ ابریشم بسازیم
کمک کن با کلام ِ عاشقانه
برای زخم ِ شب مرهم بسازیم

بزار قسمت کنیم تنهائیمونو
میون ِ سفره ی شب ِ تو با من
بزار بین ِ من و تو دست های ما
پلی باشه واسه از خود گذشتن

این روزا بیشتر از روزای قبل احساس ِ تنهائی می کنم...

دلم برات تنگ شده عزیزم!

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیز دلم....
خوبم گلم....
نه عزیزم...اصلا ازت کامنتی نداشتم....
نمیدونم حنانه...انگار آدمها به تنهایی هم عادت کردن دیگه.....
نبینم حس تنهایی کنی عزیزممممم....دل منم برات تنگ شده...دوست دارممم

FarNaZ پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 17:57 http://doggish.blogsky.com/

قبول دارم همه شو__ تک تک کلمه هاشو..
اما نمیتونم باورشون کنم -
تو خودت بگو توو این زمونه کیو میشه پیدا کرد تا بهش تکیه زد و دستاشو گرفت؟؟؟
نمیتونم باور کنم که همچین آدمایی هستن...
---
دل پری داریا!!!
___

فرناز جون...مسئله همین طرز فکره...ببین چی نوشتی:"تو خودت بگو توو این زمونه کیو میشه پیدا کرد تا بهش تکیه زد و دستاشو گرفت؟؟؟".....من میگم "خودمون دستای دیگران رو تو دستامون بگیریم و بشیم تکیه و پناهشون"....اگر هر کس بشینه منتظر تا یه آدم دیگه پیدا بشه نا بشه بهش تکیه کرد...دنیا همین شکلی میشه که هست....باید از خودمون شروع کنیم...

کورش تمدن پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 19:00 http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
همه چیز رو خودتون گفتید و نمیشه چیزی بهش اضافه کرد
خیلی خوب درد و درمان رو بیان کردید

سلام....
ممنونم...خدا کنه اینجوری باشه

حمید پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:03 http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

- تنهاییم...در این هیچ شکی نیست...ولی فکر میکنم راه حلش پیچیده تر از ایناس...اول باید مفهوم تنهایی رو بشناسیم (زیادن اونایی که فکر میکنن تنها هستن ولی واقعا نیستن...و بالعکس)...بعد صادقانه علتش رو بشناسیم...اینکه این تنهایی خودخواسته اس یا نه...اگه خودخواسته باشه که کار سختتر هم میشه...باید کلی با خودمون کلنجار بریم تا تنها نبودن به نظرمون دلنشینتر بیاد و بعد تازه کلی رو خودنون کار کنیم که دیگه نخواهیمش...و اگه خودخواسته نیست چه کنیم که دیگران ترجیح بدن با ما از تنهایی دربیان...و خیلی چیزای دیگه که الان توو حس گفتنش نیستم...
خلاصه که باید حواسمون باشه...اگه بی اندیشه به دریای جمع بزنیم حالمون بدتر میشه...میشه همون قضیه "با صد هزار مردم تنهایی بی صد هزار مردم تنهایی"...

- اون پستت رو خوب یادمه...کامنتی که برات گذاشتم و جوابی که دادی رو هم خوب یادمه...اولین روزایی بود که با "دلکده" آشنا شده بودم...یادش بخیر...

-به نظرم تنهایی از اون احساساتیه که اینقدددر ساده ست که پیچیده به نظر میاد...با اینکه ریشهٔ تنهاییمون رو پیدا کنیم موافقم...اما این بعد تئوری قضیه ست...با دیدن شکل سیب و خوندن هزار تا مطلب در بارهٔ مزه ش نمیشه مزهٔ سیب رو فهمید تا وقتی نچشیمش...بعضی وقتا آدم باید طعم تنها نبودن رو هم بچشه تا بتونه راجع به تنهاییش قضاوت کنه...اینکه میخوادش یا نمیخوادش.....
-آره یادش بخیر....هنوز هم بغضم میگیره با خوندنش...هنوز هم حسش تازه ست...هنوز هم میگم مرسی واسه اون نوشتهٔ محشر که با حس اون پست نوشتی واسم...مرسی

حمید پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:51 http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

- "بعضی وقتا آدم باید طعم تنها نبودن رو هم بچشه تا بتونه راجع به تنهاییش قضاوت کنه...اینکه میخوادش یا نمیخوادش"...
آره خب...خداییش اینم حرف حقیه...الان که بهش فکر میکنم میبینم در عمل این بیشتر جواب میده!...

- ممنونم


تو خوب اینو میفهمی...خیلی خوب....اگر تونستی امتحانش کن.....

دلارام پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:58 http://delaramam.blogsky.com

آخ ! انقدر دلم پره که اگه بخوام بگم مثنوی هفتاد من میشه .میدونی ، خیلی ها ناخواسته تنها موندن.راه و رسمش رو بلد نیستن.نمیتونن اون پیله هرو بشکافن.
بعضی ها اونقدر زخم خوردن که نمیخوان دل پاره پاره شدشون بیشتر رنجور بشه ،همین میشه که در خودشون و دنیاشون فرو میرن تا نکند بازهم گزند ببینند.
دلم میخواد روزی برسه که دلها و نگاه ها فقط مهر رد و بدل کنند .بی منت ، بی چشمداشت .

قربون دل پرت برم من
اون ترس رو منم تجربه کردم دلی...اینکه بارها دلم بشکنه و بترسم از شکستن دوباره و هزار باره ش...ولی خیلی وقته دیگه نمیترسم...یعنی سنگامو با خودم واکندم....دیدم از پیله دراومدن حتی اگر منجر به شکستن دلم بشه بازم بهتر از تو پیله موندن و در امان بودنه.....این بستگی به تصمیم هر کسی داره......
منم دلم همینو میخواد دلی.....

فاطمه (شمیم یار جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:34

سلاممم الهه جانم
الان گنسرت عقل و آدمی و عشق پرواز همای و دریا دادور رو می دیدم پیامش همین پیانم نوشته تو بود..
بسیار دلنشین بود..

سلام به روی ماهت عزیزم....
ندیدمش...ولی دریا دادور و همای رو خوب میشناسم...بوی عشق میده تمام کاراشون.....
مرررسی عزیزم

FarNaZ شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:43 http://doggish.blogsky.com/

اخه همینطوریم که نمیشه دست کسیو گرفت باید همه اینو بخوان...
اگه دستیو گرفتیو پناه بردی و بعد اون دست رها شد که بدتره

من میگم دست کسیو بگیر تا پناهش باشی نه اینکه خودمون بخوایم پناه ببریم فقط واسه خاطر خودمون...وقتی تو دست کسی رو بگیری بی چشمداشت و بی توقع،شاید اون هم یه روزی یه جایی دست یکی دیگه رو گرفت و کم کم این زنجیره کامل شد....از یه جا باید شروع کرد دیگه....

عبدالکوروش یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:02 http://www.potk.blogfa.com

جولز و جولی های عصر مااگه دست هم رو بگیرن
گرفتار طرح امنیت اجتماعی میشن
گرفتن دست
اینجا جرمه الهه

گرچه منظورم فقط دختر و پسرا و این گرفتن دست هم فقط تو خیابون راه رفتن با دستهای گره خورده نبود.....ولی این بحث امنیت اجتماعی و این فشارها خودش داغیه روی دل من وقتی میبینم روابط هی داره زیرزمینی تر و پنهانی تر میشه.......
"گرفتن دست
اینجا جرمه الهه"
اینو خیلی خوب درک میکنم....کلا گرفتن دست اینجا جرمه....فتوا دادن حرومه....اما "دستگیری" آزاده...کسایی که دست هم رو بگیرن "دستگیر" میشن...همینه که دستا اینهمه بی پناهن.......

آوا یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:09

*وقتی مطمئن باشد که هستی و مطمئن باشی که هست...در آن لحظه معجزه اتفاق می افتد*
الهه بانو اینها فقط در حد اعجاز است و
بس...بالاخره حتی اگرزمین و زمان
هم بخواهند چیزی به اسم
ج.د.ا.ی.یٍ لعنتی آنها
را ازهم جدا می کند
اما من هم امیدوارم
این معجزه اتفاق
بیفتد حتی در
حدٍ یک پلک
برهم زدن
یاحق...

جدایی....
آوای من...آدمها خواسته و ناخواسته از هم جدا میشن...جدایی ته این ماجراست...اما برای من مهمه که قبل از اینکه تیتراژ فیلم بره و بنویسه "ٰThe End" چطوری ایفای نقش کنم...موضوع فقط یه انتخابه...که تموم عمر از ترس جدایی اصلاً دستی رو نگیریم یا با قبول جدایی به عنوان پایان،لحظه های خوبی رو بسازیم....

دخترآبان یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:35 http://fmpr.blogsky.com

میرسه اون روز ... میرسه ...

امیدوارم فریبای عزیزم...امیدوارم.....

آوا دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:15

ایفای نقش را خوب آمدید بانو
اما من دیر زمانیست که
دیگر ترس ٍاز جداییم
ریخته بجز آن جداییٍ
لعنتیٍ ابدی...آن
هم فقط بخاطر
سوز سخت ٍ
بعد طوفانٍ
رفتن است
یاحق...

عزیزمممم....منظور من هم از اون جدایی آخر همین بود....اون جدایی هم یه شروعیه واسه با هم بودن....و ناگزیریم

فرشته سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:34 http://feritalkative.blogfa.com/

آمین

آمین عزیز دلم

امید سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:54 http://garmak.blogsky.com/

راز انگشتان فراوان دستهایمان در حلقه کردن انها با دستان دیگر است.

دونستن این راز خوبه به شرطی که ازش استفاده هم بکنیم....نادیده گرفته شده این راز...خیلی وقته.....

گل گیسو چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 http://gol-gisoo.blogsky.com/

سلام الهه ی عزیز
درسته
معجزه ی عشق رو نباید نادیده گرفت
خیلی قشنگ نوشتی
مخصوصا آرزوهایی که کردی واقعا زیبا بودن

سلام عزیز دلم...
لطف داری گلم...ممنون

حاشیه چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:46 http://sepidedamvalimoo.blogfa.com

به سربازهای وظیفه می مانیم
درطرفین خط مرزی
این چنین به هم نزدیک و
چه از یکدیگر دور!

دوستم سلام.با این شعر به روز شده ام و بدین وسیله شما دعوتید.برای نقد و نظر مشتاقم.

سلام...
ممنون از دعوتتون

لاهیگ چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:48 http://laahig.blogfa.com

سلام الهه جونم
چطوری با درسها و امتحانها؟ امیدوارم که همه شون رو عالی پاس کنی.
من که رسما دارم دیوونه میشم٫ شاید تزم رو دیرتر ارائه بدم. خیلی عقبم از همه چیز. دعا کن برام دوست جونم

سلام عزیز دلم....
امتحانا تموم شد...پروژه ها مونده.....
ایشالا که به آسونی و با موفقیت تزت رو ارائه بدی و راحت شی...دعا میکنم برات مهربونم

حمید چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 23:03 http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

تازه کردن سلام و عرض ارادت!

سلام حمید جان....ارادت داریم زیاااااااااااد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد