دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

جنگ تک نفره....

این روزها به ترفندهای مختلف سعی میکنم حالم را خوب نگه دارم و در فاز مثبت باقی بمانم...نبرد سختیست اما تا حدودی موفق بوده ام...تا پایم به سمت فاز منفی سُر میخورد دست خودم را میگیرم و در چشمهای خودم نگاه میکنم و میگویم "اونوری نه!از این ور!"...بعد خودم به من لبخند میزند و سری تکان میدهد که "باشه".....

برایم سخت است قبول این حال و روزم....الهه این شکلی نبود....به خدا که نبود...اما هیچ کس نمیتواند به من کمک کند به جز خودم...درست است که دست یک نفر دیگر مرا هول داد و درون این درّه انداخت،اما خودم باید خودم را بالا بکشم و برسم به آنجا که بودم....پایین افتادن با خودم نبود اما بالا رفتن با خودم است....نمیدانم کجای راهم...اما این هِن هِن کردنها و نفس بریدنها و زخمی شدن دست و پایم نشان از آن دارد که دارم مسیری رو به بالا را طی میکنم...دارم صعود میکنم.....

دیگر غمگین نمینویسم...دلم تنگ است که باشد...چشمم پر از اشک میشود؟خب بشود...خاطراتم هی سر راهم سبز میشوند؟به درک!....الهه یا صعود میکند و بر این اوضاع و احوال مزخرفش مسلط میشود یا دیگر نمینویسد...این فقط اتمام حجت الهه است با خودش و هیچ ارزش دیگری ندارد.....


پی ترفند نوشت: یکی از ترفندهایم گوش دادن به این آهنگ است...گرچه زیادی به من و احوالم بیربط است و نه خطابهٔ کسی به من است و نه خطابهٔ من به کسی،اما خب حالم را خوب نگه میدارد.....