دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

خیلی زودتر از زود دیر میشود!

بعضی وقتا اینقدر برای گفتن یه حرف پای تلفن دل دل میکنی که یه وقت به خودت میای و میبینی طرفت خداحافظی کرده و تلفن هنوز توی دستته و داری به این فکر میکنی که "اگر بگم چی میشه؟"

بعضی وقتا اینقدر واسهٔ دادن صندلیت به خانوم یا آقای پیر توی اتوبوس استخاره میکنی که یا اون پیاده میشه یا یکی دیگه جاشو میده بهش و تو با عذاب وجدانت دست به گریبون میشی....

بعضی وقتا اینقدر برای گفتن یه "دوسِت دارم" جون میکنی،که عشقت با یکی دیگه دست تو دست از جلوت رد میشه و تو تا ناکجا با نگاهت بدرقه شون میکنی....

بعضی وقتا اینقدر برای بوسیدن دست چروکیدهٔ یه عزیز تعلل میکنی که خاک به اون دستا بوسه میزنه...

بعضی وقتا اینقدر سکوت میکنی که کم کم شک برت میداره که قبلاً بلد بودی حرف بزنی یا صحبت کردن فقط یه توهم بوده...

بعضی وقتا اینقدر از کسی که دلتنگشی دور میمونی که دلت برای همیشه تنگ میمونه و حسرت دیدنش میمونه کنج دلت...

بعضی وقتا اینقدر بین موندن و رفتن گیر میکنی،که آخر خودت هم یادت میره میخواستی بری یا بمونی...

بعضی وقتا اینقدر دیر میفهمی دیر کردی که دیگه خیلی دیر شده!

نظرات 32 + ارسال نظر
بابک شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:06

اللهم صل علی محمد و آل محمد
هر چند حال و هوای پستت افسوس و ناراحتی بود
اما بعد از یک ماه خوشحالم که نوشتی

صلوات دوم رو بلندتر ختم کن
اتفاقا خودم از این افسوسها زیاد ندارم...فقط یکی دو تاش...کلی نوشتم...
مرررسی...خودمم خوشحالم

هاله بانو شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:30 http://halehsadeghi.blogsky.com/

مولول فدای اون لب و لوچهٔ آویزونت

مامانگار شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:15

سلام الهه جان...
...دلم برا نوشتنت خیلی تنگ شده بود عزیز...
...این بعضی وقتا...همشون علت دارن نازنینم...
...چون همون موقع ..هنوز برای دیدن و حرف زدن و بوسیدن و موندن و رفتن..یکدل و یکدست نشدی ...هنوز دل دل داری چون یقین نداری...
...هر کاری ..همون موقع خودش که باید..انجام میشه..

سلام مامان خوبم...
منم دلم براتون خیلی تنگ بود......
دقیقا.... و گاهی آدم اون وقتی یقین پیدا میکنه که دیگه هیچ فایده ای نداره...بعضی وقتا باید سریعتر تصمیم گرفت و لحظه ها رو از دست نداد....
عاشقتونمممم

آناهیتا شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:40 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سلام الهه جان
چه عجب خانم! بالاخره شما یه دستی به این خونه کشیدین!
راستش تا سه روز پیش مورد اول و تجربه نکرده بودم! تجربه ی تلخی بود! هنوز فکرم مشغوله...

سلام عزیزم....

آره...تجربهٔ جالبی نیست.....

تلاش شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 http://hadafbozorgman.blogfa.com/

سلام عزیزم..
چه عجب آپ کردی..
مثل همیشه محشر بود..
قبول دارم گاهی اینقدر دیر می کنیم که دیگه خیلی دیر میشه..

سلام مهربونم....
اونم نصفه شب!
مرررسی عزیز دلم....
آره متاسفانه

آذرنوش شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:54 http://azar-noosh.blogfa.com

خوشحالمون کردی الهه بانو چه عجب آپکردید کاش هممون این دیر شدنا رو میفهمیدیم این تعلل های بیخود رو که بعدها چیزی جز فحش دادن به خودمونو دل دل کردن های بیخودمون نصیبمون نمیشه

قربون تو آذرنوش جان...چوبکاری نکنین دیگه
بعضی وقتا آدم خودش هم میفهمه داره زمان رو از دست میده...اما بازم به گذشتن و رفتنش نگاه میکنه بدون اینکه کاری بکنه...این دردآورتره....

جزیره شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 13:12

چه بعضی وقتای تلخی
کاشکی فقط بعضی وقتا بودن، چیکار کنیم که این بعضی وقتا شدن کل زندگیمون!!!!
سلام

عین حقیقته
اینکه خیلی بده...حتی گاهی وقتا بودنش هم زیاده!
سلاااام

دل آرام شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 13:54 http://delaramam.blogsky.com/

بله ... روح قیصر شاد
" ناگهان چقدر زود دیر میشود "

روحش شاد....

وانیا شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 17:55

اینروزا چقدر افسوس میخورم
کاش روزام تموم میشد

اینو نگو آجی بزرگه.....دنبال روزای بی افسوس باش.....

دخترک زبون دراز شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 19:56 http://dokhtarezabonderaz.blogsky.com

سلام الهه بانو
درست نیست که میگن گاهی خیلی زود دیر می شود چون همیشه خیلی زود دیر میشه
چه عجب نوشتین شما

سلام عزیزم...
در اینکه کلا زود دیر میشه و ما اسیر زمانیم شکی نیست.....
نصفه شبی کلی با خواب و با مغز لالم کلنجار رفتم تا دو قطره حرف ازش چکید!

سپیده شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 19:57 http://setaresepideashk.persianblog.ir

سلام الهه ی عزیزم امیدوارم حالت خوب باشه کامنت دوستان نشون میده که تو هم چند وقتیه دست به قلم نشدی ! عزیزم حال و هوات با منی که گاهی با عجله نوشتم و نخوندم فرق چندانی نمیکنه به هر حال این نوشته ات بدلم نشست چون من همیشه متاخر هم ... تو این بعضی وقتها بد جوری گیر کردم

سلام عزیز من....
آره چند وقته بدجور لال شدم سپیده....
خدا کنه آزاد شیم از این بعضی وقتها....مقدار زیادیش دست خودمونه....

الهام شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 20:37 http://sampad82.blogfa.com

سلام الهههههه...چ عجب آپ فرمودید شماااا...
راسش ال حرف داشتم اما صبی اومدم کامنت بذارم ثبت نشد... و الا از درد دندون هیچی یادم نیس! اما پستت غم داشت...

سلام عزیزمممممممم....دیگه اینقدر شرمندم نکنین دیگهههه
قربون تو برم من...ایشالا دردت آروم بگیره عزیزکم....
آره غم داشت...غم هر روزمونه الهام...درد آشناییه...نه؟

عاطی شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 21:08 http://pransesbanoo.blogfa.com



وای من این اتووبووس رو تجربه کردم!!!!!!!

بی نهایت حس بدیه!!!!

!

جمله ی آخرت خیلی قشنگه!
بعضی وقتا اینقدر دیر میفهمی دیر کردی که دیگه خیلی دیر شده!


امیدوارم بقیه ش رو تجربه نکنی چون خیلی بدتره.....
مرسی عزیزم

شیوا شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 23:07 http://shiva812.blogfa.com

پست تلخی بود ...
تلخ تر این بود که اکثرشان را تجربه کردم ...
گاهی خیلی خیلی زود دیر میشود ...

امیدوارم دیگه این چیزا رو تجربه نکنی عزیزم

مریم همسفر شیرزاد شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 23:49

الهه جونم خوش اومدی دوباره عزیزم
بیشتر این حسها رو تجربه کردم
بعضیاشون خیلی خیلی درد دارن
عالی نوشتی مث همیشه

مرسی مریم خوشگلم....
آره دردناکن.....
فدای تو بشم من عزیز دلم

آوا یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:01

بعضی وقتا که تو یه شهر گنده دنبال گمشدت
میگردی انقدمحوآدمای سیاه سپیداون شهر
میشی و انقدردپاهای مختلفو دنبال میکنی
که اصن یادت میره گمشدت کی بووووده و
حتی خونه ء اولت کجااااااااااااااااااااااابوده
بعضی وقتااااااااااااااااااااااااااا انقد که به
دوسِت داااااااااارم گفتنااااااااااااااا فک
نمی کنی یهو بخودت میاای میبینی
بهت برچسب ِ این روباااااااااااااااات
فروشیست رو زدن و فروووختنت
اونم با چه قیمت پاااااااااااایینی!
و ولت کردن و رفففففففففتن
بعد میبیییییینی خب نگفتنم
خیلی وقتاااااااااااااا خوووبه
روبااااااااااااااااااااات بودنم
عااااااااااااااااااالمی داره
عااااااااااااااااالمی داره
.......................
یاحق...

تو هم تلخ شدی آوا....میدونم که خودت هم میدونی.....
الهی که زندگیت شیرین بشه...که دیگه زهر نچکه از حرفای دلت......

فلوت زن یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:30 http://flutezan.blogsky.com/

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیز دلم.
چه عجب خانوم خانوما بلاخره اسم دلکده توو وبلاگای بروز شده بالا اومد !!!!!

آخ الهه ، نمی دونم چی بگم ؟! گاهی وقتا ازین بعضی وقتا توو زندگیم زیاد بوده و گاهی هم نه سعی کردم تعلل نکنم و دست ِ دلم رو بگیرم و باهاش برم تا جائی که می خواد منو ببره ولی بهم برچسب ِ احساساتی بودن زدن !
اما ، اما دیگه دلم نمی خواد تعلل کنم ، می دونم که هنوزم گاهی تعلل می کنم مثل ِ زنگ زدن به تو که الان چند روزه توو فکرتم و می خوام این کارو بکنم و هی نمی شه ! البته زنگ نزدم یه دلیلی هم داره ، اینروزا خیلی میزون نیستم و دلم می خواد وقتی بهت زنگ بزنم که صدام بخنده و بی انرژی نباشه ، ولی باید واقعاً ترک کنم این بعضی وقتا رو ! نزارم که دیر بشه و بعد حسرت ِ این دیر شدنارو بخورم !

دوستت دارم ، می دونم که خوب می دونی !!!!!

سلااااااااااااااام حنانهٔ من

تو حواست به خودت و دلت و زندگیت هست..هر آدمی اشتباه داشته،تعلل کرده...یکی میفهمه این تعلل ها رو یکی دیگه بیخیالشونه...من مطمئنم تو میتونی اون راهی رو پیدا کنی که دلت راضی و شاد باشه...فقط نترس از دوباره شروع کردن.....
فدات بشم من....میدونم سرحال نیستی....منتظر تماست هستم من...خودم بهت زنگ نزدم چون حس میکردم دلیلی داری که زنگ نمیزنی و خب درست فکر کردم....دلم تنگ شده برای صدای مهربونت.....
میدونم...منم دوست دارم همزاد من

گــل گیســـو یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:55 http://gol-gisoo.blogsky.com/

چرا کامنت من نیست پس؟

کامنت نذاشته بودی عزیزم...
نه نه...بهتره بگم اینجا کامنتی نبود ازت...
باز این بلاگ اسکای کامنت خوری کرد؟!!

گــل گیســـو یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 http://gol-gisoo.blogsky.com/

هی وای من
مطمئنم کامنت گذاشتم،حالا یا من آلزایمرم عود کرده یا بلاگ اسکای کامنتمو نوش جان فرموده
بهر حال...
راجع به پست باید بگم ...
واقعا گاهی خیلی دیر میشه ها!!!
خیلی زود تر از اونکه انتظارشو داری دیر میشه و تو خیلی دیرتر از اونی که باید میفهمی دیر شده... ولی کاش روزی برسه که دیگه دیر نشه

فدای سرت
اینکه دیگه دیر نشه که جزو محالاته...تا آدمیزاد هست،این دیر شدنا هم هست....کاش آدم بهای سنگینی بابت این تعللهاش نپردازه.....

پریسا یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:06

che ajab Elaheh jan... kheili bahat movafegham... inghadr az injur ettefagha vase adam miofte ke hich jur nemitune khodesho tojih kone... 
.
movafagh bashi abji... :*

فدای تو پریسای خوبم

کلاسور یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 14:44 http://celasor.persianblog.ir

این دادن جا به یه پیرمرد خیلی برام پیش اومده و خیلی حس بدیه لامصب !

واقعا حس بدیه...بیخ گلوی آدم میمونه!!!

بهنام یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 15:29 http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلاااااااااااام الهه جان خوبی؟

خیلی خوب بود...
مخصوصآ اینکه همه شون یه جورایی واسه آدم اتفاق افتاده و ملموسه!
خیلی ی ی ی ی ی زود دیر میشه!

دوباره نوشتنت رو هم لااااایک!

سلاااااااااااااام بهنام جان
مرسی...تو خوبی؟
مررررسی رفیق...ممنونتم

بابا یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 17:54 http://baba.masiha.ir

سلام به دختر گلم
ببخشید که سر زده آمدم
بهت تبریک میگم
نوشته هات خیلی به چسبید
همیشه شاد و سربلند باشی

سلام به بابای عزیز....
خوش اومدین...قدمتون روی چشم....
ممنونتونم...زنده باشین

علیرضا دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 15:13 http://4malite.blogsky.com

به به
چه عجب !
آپ فرمودین شما !
از وقتی این دانه ها را افتاده وبلاگای خودمون رفتن زیر سایه متاسفانه !

ای بابا...تو دیگه چرا علیرضا؟!
والا به خدا به خاطر دانه های ریز حرف نیست...مشکل از خودمه.....خودم و شرایطم

جزیره دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 18:42

سلام

نه الهه جان بد نیست، فاجعه ست، افتضاحه. ولی چه کنیم که عادت کردیم. یه جورایی پوست کلفت شدم. مثلا این دوتا بعضی وقتایی که گفتی:
بعضی وقتا اینقدر سکوت میکنی که کم کم شک برت میداره که قبلاً بلد بودی حرف بزنی یا صحبت کردن فقط یه توهم بوده...

بعضی وقتا اینقدر از کسی که دلتنگشی دور میمونی که دلت برای همیشه تنگ میمونه و حسرت دیدنش میمونه کنج دلت...
اینا دیگه بعضی وقت نیستن برا من. مثلا من دارم تعداد دفعاتی رو که میخام یه حرف و بزنم و زدم رو میشمرم. توی این ترم شده دوبار، هرچی بیشتر میشن من خوشحال تر میشم و احساس شجاعت میکنم

سلام...
ایشالا بیشتر و بیشتر بشن این حرف زدنهات...که اون چیزی که تو دلت هست رو بگی...اینجوری خیلی بهتره....

الهه سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 http://elahename.blogsky.com

سلام
راست می گی...
ما گاهی اونقدر تعلل می کنیم که همه فرصت هامون تموم می شه...
فرصت....بهترین غنیمت تو زندگی...
آهنگ وبت واقعا دوست داشتنیه
اگر دوست داشتی پیش منم بیا..

سلام...خوش اومدی....
لطف داری عزیزم...
اگر فرصتی پیدا کنم حتما میام عزیز

فرشته سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 14:17 http://feritalkative.blogfa.com/

چه عجب نوشتی بالاخره !
چقدر خوب نوشتی
۲و ۳تاش دقیقا عین همون احساسایی که من دقیقا تجربه اش کردم ....

آره دیگه
مرسی عزیز دلم...
الهی که به تعداد این تجربه هامون اضافه نشه.....

محمد مهدی سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 14:32 http://mmbazari.blogfa,com

سلام مهربون

میشود آئینه ها را اندکی آرام شکست...

سلام
بله خب...ولی ربطش به این پست رو نفهمیدم!

ماه نو-بهار سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 19:20

آخ ازین بعضی وقت ها و آخ ازین تعلل ها!
سلام گلم

سلام عزیزم.....
واقعاً آخ....

نیلوفر چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:37 http://www.niloufaraneh17.blogsky.com

گاهی اوقات این تعلل ها تاوانش یه عمر هست.

کاملا درسته....و این بهای سنگینیه...خیلی سنگین....

علیرضا چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 http://4malite.blogsky.com

آرههه
میدونم
اصلن به اونش فکر نکرده بودم
حق داری
انشالا همیشه موق و سلامت باشی الهه جان

مرسی علیرضای خوب

سپیدار جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 23:23 http://sepidar-x.persianblog.ir/

سلام
همیشه وبلاگتو می خونم ...
این پستت رو هم برای چندمین بار که دارم می خونمش بسیار زیبا و تاثیر گذار بود. اگه اجازه بدی می خوام واسه دوستام ایمیلش کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد