دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

آروم دل....آروم رو از دلم بردی........

عجیبه...بعد از اینهمه سال تجربهٔ دوری و سفر و دلتنگی،هنوزه که هنوزه چشمام به اسم "سفر" عادت نکردن...دلم ابری میشه و گلوم ورم میکنه و چشمام آب میپاشن رو آتیش قلبم...

حالا تو میخوای بری آروم دل...دلم روشنه که تصمیمی که گرفتی درسته و راهت همواره...برام مهمه به هدفت برسی...اما دروغه اگر بگم خیلی منطقی و خونسرد با خبر رفتنت از این خاک حتی واسه مدت کوتاه برخورد کردم....

از همین الان دلم برات تنگه دلی من...همهٔ خاطراتمون از جلوی چشمام داره رد میشه.....

کافه لرد...تو با اون شال صورتی...خنده های پر از نجابتت،چشمای مهربونت با اون نگاهی که نشون میداد چه خوب ناگفته هامو درک میکنی...حرفای قشنگت...چیزایی که نگفتی ولی شنیدمشون...چیزایی که نگفتم ولی حسشون کردی...چیزایی که گفتیم و تو گنجهٔ دلامون موند برای همیشه...

پارک ورشو...آلاچیقی که هیچوقت خدا خالی نبود تو تموم دورهٔ دانشجوییم و اون روز خالی خالی بود...خالی فقط برای ما دوتا...که بشینیم و حرف بزنیم و حرف بزنیم و نفهمیم کی ساعت شد 8 و هوا تاریک شد...که تو من رو بدرقه کنی تا ایستگاه اتوبوس...که من بگم اگر خودم این کارو قبلا کردم،فاصلهٔ ایستگاه کم بود و حالا فاصله ش زیاده و اصرار تو و لبخند من و .....منکه رفتنت رو از شیشهٔ اتوبوس نگاه میکردم...درست مثل مادری بودی که بچه ش رو سپرده به سرویس مدرسه و حالا خیالش راحته......

پارک لاله...تو که با اون شال سفید مثل عروسا شده بودی و من به هر تخته ای کوبیدم واسه ت که چشم نخوری...روی اون صندلی،زیر درختایی که همدیگه رو محکم بغل کرده بودن وآسمونی که عجییییب آبی بود...یادته دلی؟...دختر فالفروش و اون بسته های دستمال کاغذی ای که خریدیم و تو با ذوق به نیت من فالش رو باز کردی و خوندی و بیشتر از خودم ذوق کردی...یادمه گفتی "از این فالها یه پست محشر درمیاد و تو باید بنویسیش الهه"...و منکه هی دل دل کردم برای نوشتن اون پست و حالا....حالا خودت شدی بهونهٔ نگاه کردن به فالها و ریختن اشک........

دل می رود ز دستم،صاحبدلان خدا را.........دردا که راز پنهان،خواهد شد آشکارا

چتهای طولانی...تله پاتی باور نکردنی...حرفایی که تمومی نداشت...خنده ها...گریه ها...تو من رو آروم میکردی ومن تو رو...نه تو میتونستی حالت رو از من پنهون کنی و نه من از تو....

اون سر دنیا هم که باشی،میتونم باهات چت کنم و واسه هم درد دل کنیم...اما چشمم به راه میمونه...منتظرت میمونم دلی...تا اون روزی که برگردی و من باز هم به عشقت دو تا بطری آب معدنی بخرم و دو بسته شکلات که حتی بسته ش رو هم لیس بزنیم و بخندیم و از همون دختر کوچولو که بهمون میگفت خاله فال بخریم و تو به نیت من فال رو باز کنی و از خوشحالی قهقهه بزنی و من از دیدن خنده ت دلم ضعف بره و دستات رو محکمتر از قبل بگیرم و بغلت کنم حتی اگر پسرای صندلی اونوری عاقل اندر سفیه نگاهمون کنن....که برم و از توی اتوبوس بهت زنگ بزنم تا یه فال دیگه رو که تازه باز کردم واسه ت بخونم و تو اونور خط بخندی و بگی حافظ هم فهمیده......

آخ که دلم برات تنگه دلی...با اینکه هنوز نرفتی....با اینکه میدونم زود برمیگردی...ولی انتظار واسه دیدن آروم دل سخته...چه یه روز باشه و چه صد سال....

منتظرم برگردی...زود زود...که باز از قرارمون واسه سفر دو نفری به اون جاهایی که عکساش رو واسه ت فرستادم حرف بزنیم...از سفر به ایتالیا...قبل از اینکه ونیز بره زیر آب...یادته دلی؟....مالزی کجا و ایتالیا کجا.......

لبت همیشه خندون باشه عزیز دلم...غم نشینه تو چشمات و دستت نلرزه...که اگر غمگین بشی من از همینجا میفهمم و میدونی که همیشه اینجام واسه تو و حرفات و دلت که دنیا دنیا مهربونه...خدا به همراهت،درست مثل دلم.....


نظرات 25 + ارسال نظر
دل آرام چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:53 http://delaramam.blogsky.com/

یادته الی توی چت ، تا بهت میگفتم سلام ... میگفتی چته دلی ... من مات میموندم که تو با دوتا کلمه ای که نوشتم چطور حالمو میفهمیدی ...
کافه لرد ... آخ که چه روزی بود ... آروم و شمرده حرف زدنت برای آروم آروم تعریف کردن ِ جریان ...
پارک ورشو ... آخ که چه حرفهایی زدیم ...
پارک لاله ، دیر رسیدن من ، انتظار تو توی گرما ،آب معدنی توی دستت ، دخترک فال فروش و حافظ که چه خوب هم آهنگ شده بود با ما اون روز
الهه ...

وای دلی....
مگه میشه یادم نباشه....خاطراتی که با تو دارم جزو اون خاطراتیه که روشن و واضح یادمه همه ش.......
امشب گریه کردم و نوشتم...از صبح هی بغض قورت دادم و تو کلینیک هی فین فین کردم و چشمام رو شستم که کسی نفهمه چمه......
چه دلتنگی بدی دارم دلی.......

dr mosi چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:03 http://irdownload.blogfa.com

هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین درختان اسکلتهای بلور آجین زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه غبار آلوده مهر و ماه زمستان است

تو رو خدا بگین این کامنت به این پست چه ربطی داشت؟!حتی زمستون هم نیست که بگیم مناسبت داره!تو همین پستی هم کامنت میذارین که من اعصاب ندارم!!!!

تیراژه چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:46 http://tirajehnote.blogfa.com/

همش این آهنگ میاد تو ذهنم
داره میره..داره میره..یک دستاشو بگیره...
چقدر خوب شد که امشب باهات تو چت حرف زدم الهه
که خیلی خوب فهمیدی دلتنگیمو
مردم انقدر محمد و نیما و اوا گفتن هیچی نگو بذار شاد باشه
پس به کی باید میگفتم؟
شاید الهه تو از من دلتنگ تر باشی..ولی از من خوش شانس تر هم هستی...چون دیدی دل آرامو..دستاشو لمس کردی...نفس گرمشو....من چی؟
شاید هم واسه تو سخت تر باشه...با این همه خاطره..این همه هوا که بوی دل آرام رو برات دارن...

خیلی زود دیر شد ...نفرین به سفر..نفرین...
فقط با تمام بغض لعنتیم که لامصب هرچی میباره هم تموم نمیشه براش آرزو میکنم هر جا که هست دلش اروم باشه...همونطور که دل ما آروم میشد با حضورش..حتی از پس این پنجره ی مجازی...
سفرش به خیر..به خیر...به خیر.....

معلومه که میفهمم دلتنگیتو عزیز دلم...مگه میشه دلتنگ نبود؟
هم خوش شانس ترم هم نه....دیشب هم بهت گفتم...رابطهٔ مجازیمون تا اونور دنیا هم که بره میتونه ادامه داشته باشه...ولی من حضورش و بودنش رو کم میارم.........
الهی که دلش شاد باشه و موفق....که راضی باشه از انتخابش.......
مرسی واسه این کامنت قشنگت...مرسی عزیزم

آوا چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:11

الهه بانوووووووووووووووووووووووو
میدونم سخته ها.میدونم.واسه
منم اون اوایل خیلی سخت بود
اماهمینکه آدم به این فکرکنه
که داره طرف میره واسه این
که موفق باشه و پیشرفت
بکنه خب این خیییییییلی
به آدم آرامش میده.من
الانا بعد این چندساال
دلتنگش میشم.دوری
ازش اذیتم میکنه ها
اماامیییییییید دیدن
دوبارش آرووووومم
می کنه.دل آرامم
برمییییییییییگرده
باااااااادست پر و
سر ِ بلند.واسه
موفقیتش دعا
کنییییییییییم
وسلاامتیش
نبینم اشکتو
هاااا!!!!!!!
یاحق...

منم منتظر برگشتنش میمونم...منتظر شاد و خوب برگشتنش....موفق برگشتنش.......
حق نگهدارت آوا جان

مامانگار چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:40

سلام الهه جانم...
...واقعا رفتن یه دوست خوب اینهمه دلتنگی و بیقراری هم داره نازنین...
...بهت حق میدم...اما زمانه عوض شده...هرکجای دنیا که باشیم...همدیگه رو داریم...نزدیک...خیلی نزدیک...
...یاد قدیماافتادم که فاصله ها و دوریها فقط با نامه هایی که یکی دوماه طول می کشید تا بدست دوست برسه..و سه چهارماه بعدهم جوابش میرسید پر میشد...
...برای دلارام عزیز..رسیدن به هدف ها و آرزوهاش رو آرزو میکنم...
..و برای تو دنیادنیا شادی..

سلام مامانم....سلام به روی ماهتون......
دلم به همین رابطهٔ مجازی خوشه مامانگار جونم...به اینکه اونجا هم میتونیم از هم باخبر باشیم....ولی دیگه وقتی دلمون میگیره و دلتنگ هم میشیم،نمیتونیم با یه تلفن قرار بذاریم و بریم دیدن هم......
مررررسی به خاطر آرزوهای قشنگتون...مرسی که همیشه مایهٔ آرامشین

کیانا چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

قربون چشمای اشکیت عزیز من

دل آرام چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 http://delaramam.blogsky.com

خدارو 1000 بار شکر میکنم که این ارتباطهای مجازی هست ، که میتونم تک تکتون رو از پشت صفحه مانیتورم داشته باشم . خدا میدونه فقط با خوندنتون چقدر گریه میکنم . برای همه حسهای خوبی که بهم دادی ممنونتم
کامنتهای تیراژه دیونم میکنه

آخ دلی.....
منم دلم به همین ارتباط مجازیمون خوشه...اینکه دارمت هنوز....
قربون تو برم من...خدا نکنه....ولی دلتنگه تیراژه...زیاد....زیاد.......

وانیا چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:15

الهه ی نازنیم
دختری خوش قلب و مهربونم
قربونه اون همه مهربونیت که دلم میگیره وقتی اینقدر غم داری که یه گوشه شو گفتی
همیشه باخودم فکر میکنم این دختر چطور خیلی چیزا رو تحمل میکنه تو خیلی صبوری الهه جان
رفتنه دل آرام هم میدونم برات سختتر از ماست چون بیشتر از ما ازش خاطره داری همه مون نگرانیم اما نگرانی و دلشوره ی تو از یه جنسه دیگه س خوب میفهممش خوب بهمون کد دادی این خاطره ها ثانیه ثانیه ش با ارزشه مطمئنم که دل آرام عزیزمونم میره و به هدفش میرسه و این بزرگترین شادی و شیرینی رو برامون داره هر لحظه از شادیش خنده رو میکاره رو لبامون
قربونه اون همه نگرانیت قربونه اون همه دلشوره هات قربونه اون قلبه مهربونت
محکم باش با لبی خندون بدرقه ش کنیم بهتره لبش خندونه میدونم ته ته دله هممون بخصوص دل آرام ابری و بارونیه اما بذاریم برا یه لحظه بی دغدغه بخندیم حتی برا یه تک ثانیه شاد باشیم برا آرامش دل همه برا آرامش دل تو دل دلی عزیزمون
تو که بهش امید بدی دلش آروم میشه
عاشق این خاطره هاتونم این دل دل کردن برا همدیگه این آغوشایه گرم و پر از احساس
لبت پر از خنده و دلش پراز آرامش

چقدر کامنتت خوبه وانیا....چقدر آرومم مکینه....الحق که آجی بزرگه ای...
آره وانیا..هم دلشوره دارم...هم دلتنگی....هم.......ولی اونکه خوشحال باشه منم خوشحالم.....
آره برای موفقیت و آرامش دلی دعا کنین...دعا کنیم...الهی که لبش همیشه خندون باشه....دل دل میکنم واسه دیدن دوباره ش......
مرسی وانیای من...مرسی به خاطر اینهمه مهربونیت عزیزم

آذرنوش چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 http://azar-noosh.blogfa.com

من به اندازه ی شما دل آرامو نمیشناسم ولی از وقتی که به گروهتون اضافه شدم حس خییییییییلی خوبی بهش داشتم ودارم امیدوارم خودش هم اینو حس کرده باشه... از وقتی فهمیدم داره میره از طرفی ناراحت شدم از طرفی خوشحال که به قول تیراژه داره از سرزمین ای کاش ها میره وتا اندازه ای راحت میشه .امیدوارم همیشه موفق باشه وماها رو فراموش نکنه چون مطمینا ما هیچ وقت فراموشش نمیکنیم

عزیز دلم...خوشحالم که تو جمع ما هستی....
مطمئن باش دلی هم متوجه احساست شده....دل به دل راه داره گلم....
دلی هم ما رو فراموش نمیکنه....مطمئن باش....دلش خیلی مهربونتر از این حرفاست.....

آناهیتا چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 13:52 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

من که فقط یک بار با دل آرام حرف زدم اما مدت هاست متوجه شدم دلی داره به اندازه ی دریا...بی کران
سخته الهه...دور شدن عزیز سخته...فقط می تونم براش دعا کنم...برای موفقیتش، آرامش و سلامتیش...
خدا رو شکر که دوستی های دلی برقراره...اینطوری دلم قرص میشه...

آره سخته آنا....خیلی.....
مرسی از دعاهای خوبت...مرسی

هاله بانو چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 14:13 http://halehsadeghi.blogsky.com/

اگه من قول بدم جای دلی رو برات پر کنم می خندی مولول؟؟؟؟

هر کدومتون جای خودتون رو دارین توی دلم....
فدای تو و مهربونیت عزیز دلم....لبخند نشوندی رو لبم....

الهام چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 15:11 http://sampad82.blogfa.com

الا...
...................
هیچی حرف ندارم بزنم...ینی توانایی حرف زدن ندارم اما حرف دارم...الا میخواسم بیام تهران یادته دلی میگف کی میتونید بیاید تو و کیانا تا همو ببینیم...منم میگفتم توو تابستووون نه...بذارید واسه پاییزو و زمستون...نامردیه ب پیشنهاد کسی بیایم ک خودش نیس...نامردی نیس؟
الا خوش ب حالت... من ک این طوریم...تویی ک باهاش بودی چ حالی داری...
بخدا بازم حرف دارم...اما...
دلی عزیزم...ایشالا همه جا شاد باشی و خرم...دارم پیرزن میشم...دعاهامو میبینی؟

جون الا...
آره یادمه........
منتظر میشیم برگرده....برگرده و شما بیاین تهران و دور هم باشیم......
قربون اشک و بغضت....

احمد چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 16:45 http://serrema.persianblog.ir/

ما چون دو دریچه روبه روی هم ، آگاه زهر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده ، هر روز قرار روز آینده
عمر آئینه بهشت اما ... آه ، بیش از شب و روزتیر و دی کوتاه
اکنون قلب من شکسته و خسته است ؛ زیرا یکی از دریچه ها بسته است .
نه مهر فسون کرد و نه ماه جادو
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد ...

تمام دیروز داشتم این شعر رو میخوندم......خیلی عجیبه........

احمد چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 16:46 http://serrema.persianblog.ir/

سلام / بروزم

سلام....

فرزانه چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 19:49

سلام الهه جون
اولا که قالب جدیدت قشنگ و آرامش بخشه
دوما که خوش به حالت که همچین حسی رو نسبت به دوستی تجربه میکنی. هیچ وقت تو زندگیم این احساس رو نتونستم تجربه کنم.
من دلارام گرامی رو نمی شناسم ولی امیدوارم که هر جا میره زندگی سعادتمندی رو تجربه کنه.

سلام فرزانهٔ خوبم....
خدا رو شکر که دوسش داری.....
حس باارزشیه....تجربهٔ تلخ و شیرینی هم هست......
الهی آمین.....مرررسی

فرشته چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 20:54 http://feritalkative.blogfa.com/

ایشالا که زودی برگرده و دوریش اذیتت نکنه الهه جونم
لعنت به سفر لعنت به جدایی که ادم از عزیزانش از کسایی که دوستشون داره دور میمونه

ایشالا راضی و خوشحال برگرده....موفق موفق....این برام مهمه......

نیما چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 21:22

از همین جا باید اعلام کنم که من اصلن به تیراژه نگفتم که آروم باشه و از این حرفا !

نکته ای که باید ذکر بهش اینه که من دلارام بانو رو نمیشناختم تا همین دیشب و هنوز هم نمیشناسم. فقط میدونم که داره از این شهر سفر میکنه به هوای یه روز تازه تر و امیدوارم که ایشون و هر فرد دیگه ای که داره این خاک رو ترک میکنه خوب و خوش زندگی کنه !

نکته ی بعدی اینه که یعنی آدم بعضی رفاقتی ها رو میخونه ، بعد حسودیش میشه دیگه ! نه از اون حسودیا که نفرین کنی ها ، از اونا که میگی دمشون گرم که قدر رفاقت همدیگرو میدونن ! نمونه ی بارز همین پست !

محمد بهش گفته بوده....از اونجایی که تو و محمد ندارین، پس تو هم شریک جرمی!!!
الهی که خوب و خوش باشه...منکه از خدامه.......
مرسی نیما....خود تو هم تو رفاقت سنگ تموم میذاری.....هنوز پستهای تاواریشانه ت یادمه........

پریسا پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 14:27

می فهممت الهه. منم این حس رو تجربه کردم...

تلخه....سخته.....چی بگم دیگه......

کلاسور پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 20:19 http://celasor.persianblog.ir

انشاله که زود برگرده تا دوستای خوب همیشه کنار هم باشند !

انشاءالله....مرسی رامین

عاطفه جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:02 http://hayatedustan.blogfa.com/

الهی که روزگار خوب و خوشی داشته باشه اونجا-
دوستی هایتان پایدار-

الهی آمین...
مرسی عزیز دلم

احمد جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 16:04 http://serrema.persianblog.ir/

سلام /

از شما و از تمام مخاطبین وبتون کمال معذرت خواهی رو میکنم ، چند روزیست که یک آدم روانی مطالب وب یکی از دوستان رو کپی کرده و به نام خودش ثبت میکند .
از آنجا که من و چند نفر دیگه به حمایت از دوست عزیز "سپیده" بر آمدیم ، این آدم روانی شروع به کامنت گذاری های بی شرمانه از طرف ما نموده است ، بزودی مطلبی با این عنوان ایراد خواهد شد
بازم عذر خواهی می کنم ، ارادتمند

سلام...
همچین کامنتی اینجا گذاشته نشده خدا رو شکر....

نیما شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 21:38

اومدم حرفمو پس بگیرم :دی
من به تیراژه اون شب گفتم که آروم باشه ! امان از این حافظه های ذغالی !

هرررررررررررررررر
راستش رو بگو...چه بلایی به سرت آورد که مجبور به اعتراف شدی؟

کورش تمدن سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 14:18 http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
دوری از دوست سخته
ایشاا... هرجا که هست و هستید سلامت باشید و شاد

سلام....
آره واقعا سخته...این دلتنگی........
الهی آمین....مرسی

سمیرا مامان دل آرام چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 21:00

الهه جونم دوباره سلللللللللاااااااام
وقتی کامنتا رو خوندم دوباره طاقت نیاوردم چیزی ننویسم
اول به این همه مهر و محبت آفرین میگم
که امیدوارم همیشه پابرجا بمونه
دوم شماها که فقط چند بار دیدینش و بعضی هاتون هم ندیدینش اینطوری میگین
پس من و باباش و آرمان چی بگیم
دختر گلم دوری خیلی خیلی خیلی سخته
ولی میدونی چی شیرینش میکنه؟
این به یاد هم بودنا و انتظارا
تابوده دنیا همین بوده
منم مثل هاله بانو
میخوام بگم
ما جای دلی ، نمیشه؟
قربون اون نگرانیهاتون و دلواپسی هاتون
براش دعا کنیم هرجا هست
دل قشنگش نگیره و با خبرای خوب همه رو خوشحال کنه
دیگه نبینم حرف از ناراحتی و چش گریونو از این حرفا بزنیا دختر خوب

سلااااااااااااااااااااااااااااااام به روی ماه و مهربونتون
با اون کامنت خصوصیتون که اشک نشست تو چشمام...این کامنت هم دلم رو بیشتر از عشقتون پر کرد....
الهی که دلی خوش باشه و موفق و دل شما هم هرچه زودتر با دیدنش و در آغوش گرفتنش آروم بگیره......
قربون شما برم من...شما جای خودتون رو دارین مامان سمیرای عزیزم....
یه دنیاااا ممنون که این خونه رو با عشقتون روشن کردین....
دوستون دارم خیلی زیاااااااااااااد

سمیرا مامان دل آرام پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 20:16

الهه جونم سلام خانومی
منم با صحبت کردن با شماها یه جورایی میخوام حواس خودمو پرت کنم
ولی با این پستا و کامنتا خیلی دلم میگیره
الهه جون به دلی گفتم با شماها در ارتباطتم
میگه مامان خیلی نامردی
بدون من بیرون نریننننننننننننننننا
میگم باشه عزیزم زیاد بیرون نمیریم یه کم میریم
میگه مااااااااااامااااااااااااااااان
بذار من بیام بعدا
منم الان دلخوشیم شده دوستای دلی
شایدم دوستای خودم

سلام مامانی خوبمممم
این پست رو نادیده بگیرین...من خوشحالم که دلی به هدفش رسیده و آرزوم موفقیتشه......
ای جانمممممممم....با هم میریم...ایشالا دلی بیاد....دلم براش خیلی تنگه....میدونم شما بیشتر دلتنگشین.....
دوستای دلی...دخترای خودتون....دوستای خودتون...میتونیم هم دخترتون باشیم هم دوستاتون....نمیشه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد