دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

بیدارخواب

ساعت 03:35 بامداد است و من میل عجیبی به نوشتن دارم...جالب اینجاست که هیچ موضوع خاصی هم در ذهنم نیست برای نوشتن!یعنی آنقدر حرف تلنبار شده توی سرم هست که نمیدانم کدامشان را انتخاب کنم...یک جورهایی از وفور نعمت واژه ها افتاده ام به کفران!کفران هم که نه...یک نوع پوچی غریب...یکجور لالمانی...انگار توی خلأ بخواهی با خودکار حرفهایت را روی کاغذ بنویسی...عقلت هم نمیرسد که از مداد استفاده کنی...شاید هم مداد نداری اصلاً...خلأ است و هزار کمبود...آنوقت سرت منفجر میشود از اینهمه فکر و جوهر خودکار در این موقعیت سربالا میرود!اینجاست که مجبور میشوی حرفهایت را برای خودت بگویی و آنقدر فکر کنی تا خسته شوی و بعد هم خوابت ببرد...خواب...مشکل من همین خوابیدن است...میترسم از خوابیدن...اینطور نبودم ها...تازگی ها اینطوری شدم...چند شب است خواب های عجیب و غریب میبینم...آنقدر خواب میبینم و از خواب میپرم و بعد دوباره میخوابم و باز خواب میبینم که خستگی میماند توی تنم و ذهنم آنقدر کار کرده که وقتی بیدار میشوم هم خوابالوده است!دیوانه نشدم ها!خوابهایم دیوانه اند!در خواب میبینم که خوابم و بعد در همان خواب از خواب بیدار میشوم و یک اتفاقاتی میفتد که من میترسم یا ناراحت میشوم بعد در خواب به خودم میگویم این هم خواب است و آنقدر خودم را نیشگون میگیرم تا بیدار شوم اما باز در یک خواب دیگر بیدار میشوم!و این سِیر آنقدر ادامه دارد تا من دانه دانه الهه های توی خواب ها را بیدار کنم و برسم به همین الهه ای که فکر میکنم خودم باشم و آنوقت خودم را بیدار کنم...البته اگر این هم یک خواب دیگر نباشد!پیچیده شد...میدانم...ولی از بچگی اینطور بوده ام...یکهو به خودم گیر میدادم که از کجا معلوم الان بیداری؟اگر خواب باشی چه؟بعد هی با خودم کلنجار میرفتم تا خودم به خودم ثابت کنم که بیدارم و آخر هم میرفتم از مادرم میپرسیدم "مامان الان من بیدارم؟" و او هم یک جوری نگاه میکرد انگار پرسیده ام "زنده ام یا نه؟!" و بعد میخندید و مشغول کارش میشد و من هم دست از پا درازتر میرفتم مشغول مباحثه با الههٔ توی سرم میشدم...هنوز هم نمیدانم بیداری و خواب دقیقاً چیست...مخصوصاً شبهایی مثل این چند شب که خوابهایم رنگی و با وضوح تصویر بالا هستند و حتی درد را در خوابم حس میکنم و سردی و گرمی را هم میفهمم...این موقعهاست که نمیتوانم مرز خواب و بیداری را تشخیص بدهم و وقتی بیدار میشوم هم انگار نخوابیده ام و در عوض کوه کنده ام...یک چنین فرهاد مجنونی شده ام این روزها که سر گذاشته به بیابان و کوه های بیابان را تیشه میزند بی آنکه لیلای شیرینی داشته باشد.....

نظرات 28 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:15

ﺳﻼﻡ ﻋﻠﯿﮑﻢ... ﻣﺪﯾﻮﻧﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺑﯽ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﮐﻪ ﻧﻪ ﻓﮑﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﺯﺷﻮﻥ ﺩﺭ ﺑﺮﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻢ...ﺍﻣﺎ ﻋﻮﺿﺶ ﺍﻻﻥ ﺳﺮ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺸﯿﻨﻢ ﺩﺭﺳﻤﻮ ﺑﺨﻮﻧﻢ. ﻓﺮﺩﺍ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺩﮐﺘﺮﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺍﻧﺮﮊﯾﻬﺎﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﻋﺰﯾﺰ ﻫﺴﺘﻢ.
ﺍﻟﻬﻪ ﺟﻮﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺑﯽ ﻓﮑﺮ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ...

سلام...
ایشالا که موفق باشی تو امتحان...یه عالمه انرژی مثبت الان تو راهه....
کاش اسمت رو مینوشتی دوست من...ممنون از آرزوی خوبت که واقعاً نیاز دارم بهش....

آوا چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:01

خوابهای پیچ در پیچ،دالان در دالان،بی انتها،
پرمفهوم امابی نتیجه و گنگ و مبهم..مثل
تصوراتی که همیشه از اون یکی دنیادارم
...ازکوچیکی توذهنم همین بوده که بعد
قیامت روزها میفتن توی یه لوپ ِ بی
انتها،تودر توودر آخر هم اوووووم..مثل
خوابهای الهه..شاید پرمفهوم ،شاید
چیزی برای گفتن دارن ......و شاید
نزدیکند.خیلی نزدیک که این گونه
قابل لمسند..امابازهم بی نتیجه
......چون تعبیرش خیلی اوقات
مبهم وگنگ باقی می ماند....
انشــاله که خیر است بانو
یاحق...

"خوابهای پیچ در پیچ،دالان در دالان،بی انتها،پرمفهوم اما بی نتیجه و گنگ و مبهم.."
دقیقاً آوا....نمیدونم اون دنیا چطوریه...اما امیدوارم به بی سر و تهی خوابهای من نباشه!
مرسی عزیزم

وانیا چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 13:13

مرسی از جوابی که به آلن دادی سوال منم دقیقا همین بود

دیدی چی شد وانیا؟کامنت آلن واسه پست قبلم بود...اما خب الان که میدونم عکس این پست واسه تو سوال شده،اون جواب رو اینجا میذارم...تقدیم به شما عزیز دل
ربط عکس با پست:
اول اینکه جغد نماد شب بیداریه...بعدش هم اینکه من وقتی از این سلسله خوابها بیدار میشم دقیقاً یه همچین وضعیتی دارم....

بانو چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 15:46

کامنت آلن رفته توی کامنتدونی پست قبلیت!!! (آیکون خانم مارپل!)
منبع این عکسهای باحال کجاست؟؟ چه خوبه آدم یه عکسی پیدا کنه کاملا متناسب با حالش!

وااااااااااااااای عاااااشقتم بانو مارپل!خونواده ای رو از نگرانی رهانیدی به جان خودم!حس میکردم علاوه بر بیدارخوابی به آلزایمر هم دچار شدم!مررررسی که پیداش کردی!حالا باید جواب رو تغییر بدم

و اما منبع این عکسها...درایو دی کامپیوتر بنده!توی این سالها اینقددددر عکسهای جورواجور جمع کردم که بالاخره هر کدومش به درد یه پستم میخوره....یعنی وقتی پست مینویسم اول میرم عکسهای فولدر عکسم رو زیر و رو میکنم و خییییلی کم پیش میاد که عکس مورد نظرم اونجا نباشه و مجبور شم برم گوگل رو بگردم...یه همچین آدم کلکسیونری هستم من!

فاطمه شمیم یار چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 15:56

سلامم الهه جانم
میگم من چنقده باهوشم (آیکون خود شیفته اینا)
آخه به محض دیدن تصویر فهمیدم موضوع متنت باید در مورد دنیای خواب و خواب دیدن و خوابیدن باشه..
آخه از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون منم کمابیش شبیه ام به شما عزیز دلم همش خودم رو با جغد مقایسه می کنم

سلاااااااام عزیزم....
در باهوش بودن شما که هییییچ شکی نیست عزیزم...
ای داد بیداد....هم خوبه که آدم یه کسی رو داشته باشه که درکش کنه هم دوست ندارم کسی همدردم باشه تو این موارد وحشتناک!
خدا خودش حالمون رو خوب کنه!

yasna چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:36 http://delkok.blogfa.com

سلام خانومی
دختر تو حالت خوبه؟ نصفه شب پا میشی پست می نویسی؟

سلام عزیزم
الان که بیدارم خوبم....نصفه شب پا نشدم یسنا...اصلاً نخوابیده بودم که بخوام بیدار شم!ساعت 5 رفتم خوابیدم یا بهتره بگم خوابم برد.....

مریم چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 22:02

می دونی چیه؟عاشق این پست شدم.نه اینکه از بدخوابیدنت خوشحال باشم نه ولی خیلی خوب نوشتیش.کللا سبک نگارشت رو می پسندم

لطف داری مریم جان

فرشته پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:38 http://houdsa.blogfa.com

این حالتو میفهمم الهه.
منم هینطورم...تمام چزایی که تو بیداری روانیم میکنه وقتی میخوابم هم میاد سراغم...

تو خواب هم عذاب میکشم..میدونم خوابم اما....

چرا اینجوری شدیم فرشته؟

جزیره پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 14:01

سلام الهه جان
من همیشه از خواب دیدن بدم میومده و میاد. ادم وقتی خواب میبینه انگار اصن نخوابیده خب.

برات خواب هایی به دور از دغدغه و پر از ارامش رو ارزو میکنم عزیز جان

سلام عزیزم
من از خواب دیدن بدم نمیاد...خیلی پیش اومده که خوابهای قشنگ ببینم...ولی این چند وقته.......

مرسی عزیز دلم...

دل آرام پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 19:53 http://delaramam.blogsky.com

ای جانم الهه
ای جانم عکس
برایت خوابهایی آسوده و پر از رویاهای شیرین آرزو دارم الهه عزیزم .

ای جانم آروووووم دل
مررررررسی قربونت برم...مرررسی

تیراژه جمعه 19 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 15:41 http://tirajehnote.blogfa.com

تازه داری کم کم میشی شبیه خودم!

پس برنامه رو ردیف کن یه کله ی سحری بریم بیرون یه کلپچ هم بزنیم بر بدن!!!

هیچ هم لات نیستم من!

واقعاً بد دردیه تیراژه!خدا شفامون بده!
من پایه م خانوم...فقط احیاناً دو تا خانوم متشخص مثل ما کلهٔ سحر برن تو کله پاچه ای خدای نکرده عواقب بدی نداره؟!بذار دو تا آقای متشخص هم پیدا کنیم بعداً بریم

کی گفته تو لاتی؟تو عزیز دل خودمی...بعععله

سایلنت شنبه 20 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:15 http://no-aros.blogfa.com/

قشنگ بود نوشته های دلیت فرهاد مجنون بی لیلی

مرسی سایلنت جان...لطف داری به این معجون در همی که بنده باشم

مریم نگار شنبه 20 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:44

سلام الهه دل...
چه خوبه ..حالا که وقت آزاد بیشتری داری...یکم به خودت و روح نازنینت بیشتر برسی...
مراقبه قبل از خواب..بایه موسیقی تاثیرگذار...خیلی به آرامش ذهن و خواب عمیق کمک میکنه عزیز...
دیگه خودت که استاد ی الهه جان...
این درهم ریختن مرز خیال و واقعیت...زندگی رو تحت تاثیر خودش قرار میده..
دلت آشیونه عشق..

سلاااام مامانم....
همه ش به خاطر انباشته شدن یه عالمه فکر و برنامه های جورواجور توی ذهنمه...قبل از خواب مشکلی ندارم...خوب خوابم میبره...ولی از این خواب به اون خواب رفتن اذیتم میکنه گاهی...این دو شب اخیر بهتر بوده خوابم شکر خدا....به قول شما باید یکم به روحم برسم.....
مرررسی که همیشه هستین...دوستتون دارم مامان مریم نازنینم

م.کوچک یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 15:41 http://mkouchak.blogfa.com

مطمئنم
من مطمئنم
که
اگر نوشتن بلد نبوم، می مُردم.

آره...احتمالاً منفجر میشدیم از فشار حرفهای نزده.....

sanjaghak دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 13:53 http://www.sanjaghak2011.blogfa.com

سلام دوست من...
اولین باره خدمت رسیدم و از این دو تا پست که خوندم ..دم نیومد و حتما من بعد برای خوندنت میام...اگه اجازه بدید.
منم یه وب کوچولویی دارم .وقت کردی یه سری بزن ...آدرس شمارم از وب محسن خان برداشتم....منتظرتون می مونم.
تا بعد دوست من...

سلام...
خوش اومدی

شاه بلوط شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 18:45 http://balot.persianblog.ir/

وای خدااااااااااااا
این عکسه جغده چه باحاله

من مشکل این طوری ندارم تو خواب
یا راحت سرمو میذارم می خوابم
یااااااااااااااا
هر کاری می کنم خوابم نمی بره
به همین سادگی

آره جغده بدخواب شده!
مشکلی که تو پست نوشته بودم حل شد...خدا رو شکر...الان به دومین موردی که نوشتی مبتلا میشم گاهی...بازم بهتر از وضع قبلیمه

احمد دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:56 http://serrema.persianblog.ir

البته همش عالی بود
ولی جمله آخرت خیلی عــــــالی بود
کیفیت بالای رویاهایی که داری به خاطر کیفیت بالا و رنگی بودن اندیشه های نابته ، امیدوارم همیشه همه چیز برایت رنگی باشد ، رنگی از تبار آرامش ...
شاد و برقرار باشی الهه عزیز

مرسی احمد جان...شما همیشه به من لطف داری....
"رنگی از تبار آرامش"....آره...این همون چیزیه که لازم دارم...آرامش..
مرررسی یه دنیا...دل شما هم شاد و آروم

شاعرشنیدنی ست سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 16:40 http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت ...
جغده چه باحاله

گذشت.....

جزیره سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 18:56

سلام علیکم عرض شد

سلام به روی ماهت

سپیده یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 00:13

چه تجربه وحشتناکی داشتی

گذشت خدا رو شکر......

سپیده یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 00:14

خصوصیم رو جواب میدی؟

جواب دادم خانومی

افروز دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:59

چقدر قشنگ نوشتی الهه

مرررسی افروزم

میلاد دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 19:35

سلام

به بهههه...سلام برادر جان...منور فرمودین آقا

میلاد دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:47

ممنون لطف داری

من سر میزنم، همه پستاتم میخونم همیشه

گفتم سلام بکنم، یوقتی فکر نکنی رفتم حاجی حاجی مکه

لطف داری میلاد جان...میدونم از با معرفت ترینای روزگاری...
خیلی خوشحالم کردی...سلامت باشی دوست خوبم

سپیده سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 14:25 http://setaresepideashk.persianblog.ir/

عزیزم میدونم که به اینجور توصیه ها عمل کردی که: (از خوردن نوشیدنی های کافئین دار و خوراکی های شیرین پرهیز کن و تمرین کن که قبل از خواب ذهنت رو خالی نگه داری و سعی کن چشمات رو با دیدن فیلم یا خوندن کتاب خسته کنی )... اصلا هم فکر کن که تو تنها مجنون فرهاد بی لیلی و شیرینی ، ما هم یک همچین آدمهایی هستیم و همدرد :)

سپیدهٔ نازم...کار از این حرفا گذشته بود...یعنی اصلاً عوامل بیرونی نقشی نداشتن تو این به فنا رفتن خوابم!همه ش درونی بود...الان آرومترم و خوابم بهتر شده خدا رو شکر...هرچی میکشیم از این طغیان روحه.....

حنانه یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 16:33 http://flutezan.blogsky.com

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام الهه جونم.
چطوری مهربون؟
دلم برات تنگ شده بود!!! خیلی ! خیلی !

تو از خوابیدن فرار می کنی و من بر عکس دلم می خواد همش بخوابم ! خواب هام برام شدن راهنما ! از دیدنشون لذت می برم ، هدایتم می کنن ! بهم هشدار می دن ! دنیای اسرار آمیزیه ! لذت بخشه !
همه ی خواب ها تعبیر دارن و گاهی اون خواب هایی که به ظاهر بد و ترسناکن می تونن معنایی کاملاً مثبت داشته باشن!
البته خوابی مثل ِ خواب ِ تو دربارش باید با کسانی که توی زمینه ی خواب و رویا آگاهی دارن یا با روانشناسا و روانکاوا صحبت کنی ، ممکنه هشدار یا نشونه ای از ناخودآگاهت باشه ! ممکن که نه ، قطعاً!
اگه یادم نره درباره ی خوابت از استادم که همون دکترمه سوال می کنم ، تا حدودی در این زمینه اطلاعات داره و همیشه خواب هام رو تعبیر می کنه!

مراقب ِ خودت باش دختر ِ قلب بلوری !

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به روی ماهت گل من...
خوبم عزیزم...چقدر دلم واسه خودت و این سلام های بلندت تنگ شده بود...
مرسی عزیزم...بیشتر به خاطر آشفتگی روحمه این بدخوابیهام حنانه...بعضی وقتا تعبیری در کار نیست..باید روحت رو آروم کنی.....

فدای تو عزیز دلم...تو هم مراقب خودت باش

احمد پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:33 http://serrema.persianblog.ir

شادیهایتان پایدار
یلدا مبارک {گل}

ممنون احمد جان...
یلدای شما هم مبارک باشه

حرفخونه سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:18

الهه جان....میدونی من مخاطب خاموش چه تعداد از وبلاگ ها هستم.
من هم خیلی وقت ها یه متنی رو میخونم. باهاش احساس نزدیکی هم حتی میکنم. اما دستم نمیره که چیزی بنویسم براش.
خیلللللللی زیاد این اتفاق می افته.
به هرحال خواستم از حضورت تشکر کنم.
و امیدوارم در آینده مخاطب های خوبی باشیم برای هم.
شب خوبی داشته باشی دوست جدید عزیز.

پس همدردیم!
مرسی عزیزم...منم ممنونم از حضورت و پاسخت...
من هم امیدوارم به این قضیه
تو هم همینطور عزیزم...شبت قشنگ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد