دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

یک گفتگوی صمیمی با آینه


فراموش کن دیوانه...پروندهٔ خاطرات آنهایی که به هر دلیلی از زندگی ات حذفشان کردی یا خودشان خواستند که نباشند را بزن زیر بغلشان و بگو به سلامت...بگو هِرّی...بگو بروند همانجایی که تا به حال بوده اند...در ِ بایگانی خاطراتت را تخته کن...یک اعلامیه با فونت درشت بنویس بزن روی درش...بنویس "زباله دانی تاریخ" یا "دسترسی ممنوع حتی شما دوست عزیز!" یا چه میدانم...اصلاً بنویس "انگولک پرونده های مختومه و بازگشایی آنها پیگرد قانونی دارد"...این را فرو کن توی مغزت که آن بایگانی "اَخ" است!از یک بچهٔ دو ساله که کمتر نیستی!

نگذار دلت مثل دیوار آبله روی یک خانهٔ اجاره ای باشد که هر کس می آید یک میخ بکوبد توی دلت و عکس خودش را آویزان کند و وقت رفتن حتی از آن میخ هم نگذرد و هم قاب را ببرد و هم میخ را...که فقط از او یک حفره بماند توی دلت به اسم خاطره و تو نمکدان بگیری دستت و هر روز نمک بپاشی روی حفره های دلت که بسوزند و لذت مازوخیستیکی به تو بدهند که هی بیشتر و بیشتر دلت را بسوزانی و رنج بکشی و "آه" نشخوار کنی برای روزهای از دست رفته ات و بی طاقت شوی برای آنهایی که قاب هایشان زیر بغلشان است و از این خانه به آن خانه میروند و میخ در دیوارها میکوبند و قاب می آویزند و مستاجر یکی دو روزه هستند...که اصلاً کارشان رفتن است و فرهنگ این را ندارند که خانه را سالم به صاحبخانه تحویل بدهند...اینها همانهایی هستند که توی هر خانه شلنگ تخته می اندازند و با پوزخند،"گور پدر صاحبخانه"ای میگویند و یک جای سالم در بدنهٔ خانه نمیگذارند و میروند...اینها را باید فراموش کرد...

اشتباه بود شعر کودکیهایت که میخواندی "نمک در نمکدان شوری نداره،دل ما طاقت دوری نداره"..گولت زده بودند..از همان موقع میدانستند دلت طاقت دوری ندارد،نمکدان را دادند دستت که بی طاقت تر شوی..این نمک در هر ظرفی باشد شور است..نمک بر هر زخمی بپاشی میسوزاند..همین نمک شور نمیگذارد فراموش کنی..که طاقت بیاوری دوری ها را..نمکدان را بگذار زمین..تا دیگر مثل نمک بر زخم پاشیده ها،بیدار نمانی ساعتها و روزها را...

کلام آخر...خانه خانه است...چه مستاجرهایت خوب بوده باشند،چه بد...چه دیوارهای خانه را خط انداخته باشند،چه نه...خانه سرمایه است...خانه ات را سفت بچسب و نگذار از چنگت درش بیاورند...دلت را میگویم ها...دلت را...



نظرات 15 + ارسال نظر
نیمه جدی شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:50

بله الهه جان... خانه سرمایه است . اما آدمست دیگر .گاهی خاطرش با خاطراتش نبانی می کند. گاهی واقعن دست خودش نیست.
چقدر خوب نوشتی عزیز... خانه ی دلت آباد همیشه و همیشه...

امان از خیانت خاطر واسه راه دادن خاطرات دیروز به امروز...امان!
مرررسی عزیزم...دل تو هم شاد و پر از عشق

فاطمه شمیم یار شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:22

سلامم الهه جانم
خوبی خانوم گل؟
سه خط آخر کولاک بود..خیلی خوب بود....
کاش بتونیم هوای دل مون رو داشته باشیم تو این همه سخت دلی ها...

سلام عزیز دلم...
شکر خدا...
باید بتونیم...دلامون گناه دارن فاطمه...خیلی...

جزیره شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:46

اوهوم

(دقت کردی این اوهوم تو پستای مختلف معانیِ مختلف داره؟!)

الان میتونم لقب "اُمّ ُالمَعانی" رو با افتخار تقدیم این اوهوم های تو بکنم:))

فرزانه شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:35 http://www.boloure-roya.blogfa.com

و ما هستیم و همین یه دارائی تو دنیا.

که گاهی همین رو هم نداریم...

تیراژه شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:38 http://tirajehnote.blogfa.com

یاد آهنگ شهرام شکوهی افتادم
دل دل...دل دیوونه..کی قدر تو رو میدونه...

آره الهه...این دل...خانه ی دل...حرمت دارد
نامحرمان را نباید راه داد..
چه قدر خوب که این روزها "خونه ی دل" ات زود به زود با پستهایت روشن میشود..و چشم ما نیز روشن به نوشتنت..

زیاد با شهرام شکوهی میونه ندارم...ولی خب بحث این شعر جداست...حقیقته....

چشم دلت همیشه روشن باشه عزیزم

-این تاییدی بودن کامنتها دقیقاً در مواقع بیحوصلگی مخاطبا واسه خصوصی گذاشتن به کار میاد...همینجا کامنت میذارن و تایید نمیشه...به همین راحتی

دل آرام شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:37 http://delaramam.blogsky.com

"خونه ی دل "
تو اینها را میدانستی ، برای مایی گفتی که نمیدانستیم . تو از دل خوب میدانی ، خوب ...

فدای تو بشم آروم دل...دونستن با عمل کردن توفیر داره..به خودم اینا رو گفتم که عمل کنم..که فقط در حد دونستن نباشه...که یادم بیاد و بمونه...

آذرنوش شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 21:32 http://azar-noosh.blogsky.com

کاش میشد الهه...ولی بعضی چیزار دست خود آدم نیست...بعضی حس ها ناخواسته ایجاد میشه..تو ناخواسته دلت واسه فلانی تنگ میشه...ناخواسته میشینی عزای گذشته رو میگیری...حداقل من اینجورم...کاش میشد اینجور نباشم...کاش میشد به همشون بگم هرررری اما از یه طرف میگم هررری و از طرف دیگه خودم در و روشون وا میکنم:(

خب عزیز دلم...به نظرت اگر من موفق به انجام این کار شده بودم با خودم تو آینه گیس و گیس کشی میکردم؟یا این حرفا روبه خودم میزدم؟خب منم تا حالا نتونستم که اینجوری از خودم شاکی ام دیگه!اینجا هم نوشتم که یه کم خجالت بکشم خودم و یه فکری به حال دلم بکنم...خیلی سخته...خیلی...

زیتون یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:49 http://zatun.blogsky.com

سلام
درس اخلاق های مختلف گوش کرده وشنیده بودم اما این مدلی اش را نه
دستت دردنکند خیلی قلم خوانائی داری
انشاءالله خدامددکارمادری باشد که ترا پرورش داد

سلام...خوش اومدین
شما لطف دارین...درس اخلاق که نمیشه بهش گفت...یه گفتگو بود بین خودم با خودم...بعضی وقتها باید با خودم اینجوری صحبت کنم...
یک دنیا ممنون...
سایهٔ لطفتون مستدام

ماماانگار یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1391 ساعت 14:17

...موافقم...بیایند و بروند...چون هیچ چیز ابدی نیست..
ولی به خوبی و خوشی ای که آمدند بروند...
یا نه...این خیلی ایده آل بود...
وقتی میروند ...یادشان باشد که مدتها اینجا زندگی قشنگی داشته اند...همین..
دلت سرای مهر و عشق همیشگی عزیزم..

هر آمدنی یه رفتنی هم داره مامانم...اما درد همینه که آدمها فراموش کارن...من هم باید فراموشکار بشم...فراموشی در بعضی موارد نعمته....

قربون وجود پر از عشق شما برم من

سایلنت دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 18:27

من همیشه زود آدمهایی رو که نیودن فراموش کردم
اما بازم گاهی اوقات یه زخمایی رو حس می کنم..

اگه اون زخما رو حس میکنی یعنی فراموش نکردی...فقط نادیده گرفتیشون...یه جورایی تظاهر کردی به فراموش کردن...همین هم کار سختیه....

جزیره سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 00:33

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
اومدم شروع سال 2013 میلادی رو بهت تبریک بگم و برات ارزو کنم که از فردا لحظات بهتری رو سپری کنی و امیدوارم به بهانه ی این تغییر از فردا حال همه بهتر باشه
(الهه شاید باورت نشه ولی از وقتی سال 2013 اومد حالم بهتر شد. میدونی من نمیدونستم امروز روز اخر سال 2012 هست،داشتم یه پست منفی مینوشتم و درحین این کار رادیو هفت میدیدم که مجریش اعلام کرد که سال 2013 اومد، بعد اخرش هم اهنگ یک روز خوب پیمان صالحی رو پخش کرد،همون موقع اهنگو دانلود کردمو لینکشو به همراه تبریک سال جدید برا دوستم فرستادم ،الهه از وقتی هی این اهنگ پلی میشه حالم بهتر شده،اصن هی انرژی مثبت پخش میکنه تو فضا
مگه ادم چی میخاد تو زندگی؟بهانه هایی که با اونا حالش بهتر شه خب این تغییر سال هم یک بهانه،چی از این بهترمطمئنم خیلیا این و بخونن یا بشنون میگن دختره خُله. ولی اگه خلی به ایناست،خل بودن و عشقه

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به روی ماهتتتت(آیکون تلاش برای کم نیاوردن در شدت سلام علیک!)
جزیره...به جون خودم من هم همینطور سرخوشم الان!دقیقاً همینکه میگیا!2013 که اومد حالم خود به خود خوب شد!به تو هم مبارک باشه این سال...الهی که پر از عشق و شادی و موفقیت باشه برات...
هیچم خل نیستیم ما...فقط یه کم خوشیم!
اصلاً شاعر میفرماید:
بزن بر طبل بی عاری که آن هم عالمی دارد!
خل بودن و عشقه

مررررسی عزیزم که حال خوبت رو باهام شریک شدی

م.کوچک سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:50 http://www.mkouchak.blogfa.com

یاد این افتادم:

توو فکر یک سقفم سقفی بی روزن...

هوم...با این تفاوت که من دنبال پر کردن روزنه های دل پاره پارهٔ خودمم...

احمد سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:50 http://serrema.persianblog.ir

خوبه میخ باشن , لنگر کشتی نباشن ..!!

عالی بود
به خصوص پاراگراف آخر...
دلتان یک دست
شاد باشی بانو

لنگر تعبیر جالبی بود...مرسی

مرررسی از لطف همیشگیت احمد جان...
شما هم شاد باشی و خوشبخت

زیتون شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:24 http://zatun.blogsky.com

م.کوچک دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1391 ساعت 00:41 http://mkouchak.blogfa.com

ای کاش آینه
حافظه داشت...

اگر آینه حافظه داشت....
تنها کسی که اشکهای من رو (اگر بتونم اشک بریزم) دیده آینه ست و الههٔ توی آینه...اگر حافظه داشت...آینهٔ غمگینی میشد شاید....

الهه باید حافظه ش خوب کار کنه تا اینا رو از یاد نبره...این الهه.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد