دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

از آینه تا خشت خام...عشق



من هرگز علاقه ای به پیر شدن و زیاد عمر کردن نداشته ام...اما با دیدن این عکس دلم چنین سالخوردگی عاشقانه ای خواست...گرچه فقط در حد خواستن است...میان خواستن تا توانستن فاصلهٔ زیادی هست...میدانم...اما تنها در صورتی دلم میخواهد به روزهای پیری برسم،که شریکی اینچنین کنارم باشد،با عشقی اینچنین و لبخندی اینچنین که گواه شادی از ته دل و عشقی بینهایت است...نگاه کنید زن چطور به مردش تکیه داده...معلوم است که این مرد سالهای سال از گذشته تا هنوز،کوه محکمی بوده برای زن...نه یک دیوار کاغذی...که هنوز لیاقت تکیه گاه بودن را دارد...که زن هنوز آرامش دارد در آغوشش...این لبخند...این لبخندهای زیبا...پر است از رضایت...من به این میگویم "پیری هوس انگیز...پیری دلخواه"

+سپندارمذگان بر همهٔ عاشقانِ عشق مبارک...

نظرات 27 + ارسال نظر
رزا یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 http://gharibeashenayeman.persianblog.ir/

آنچه خداوند به ما هدیه داد،عشق بود و بس...
این هدیه بر شما مبارک!
[گل][گل][گل]
سپندارمذگان،روز عشق ایران باستان گرامی باد!

سپندارمذگان بر شما هم مبارک باشه رزا جان

مهسا یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:44 http://chat.iran-sky.ir

سلام الهه جون خوبی؟ وبلاگ خشملی داری به چت روم ما هم سر بزن . مطئنم از محیطش خوشت میاد. منتظرتما حتما بیا پس بای نمیدم که زودی بیای

سلام مهسا جان
مرسی از دعوتت...ولی علاقه ای به چت روم ندارم

جزیره یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:07

والا چرا دروغ دل من هم خواست

من هم همیشه از پیری بیزارم،شاید احمقانه باشه ولی دوس دارم تو جوونی بمیرم،یعنی میان سالی،فقط نه با درد و مریضی و حتی تصادف و اینا. مرگم باید شیک باشه،آره.

ولی خب الهه اگه ادم بدونه یه همچین شریکی گیرش میاد باور کن لحظه ای درنگ نمیکنه برای ازدواج،چه کنیم که ترسی تو دلمونه که نمیزاره با این قضیه کنار بیایم.هعععععععععععععی چه کردیم که اینطوری شده؟!

ای جون دلم...
من هم درست مثل تو جزیره...مرگ شیک..آفففرین
آره خب...نمیدونم چه کردیم که میترسیم و چه کرده اند که اینقدر ازدواج ها و زندگیها نکبت بار شده...بدیش اینه که اولش که ازدواج میکنی نمیدونی بعدش چی میشه...کلاً هندونهٔ دربسته ست...ولی از خدا میخوام که یه همسر مهربون و یه تکیه گاه مطمئن نصیبت کنه و عاشقانه تا آخرین دم با هم زندگی کنین

علی رشوند یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:13 http://rashvand1391.parsiblog.com/

سلام
بقول ما الموتی ها الهی الهه خانم پیر بشوی در نظر گاه مردم الموت پیرشدن یعنی عمر با عزت داشتن و یا پختگی تعبیر می شود.

سلام
یک دنیا ممنون...دوست دارم پخته از دنیا برم...حالا تو هر سنی که باشه مهم نیست... و عمر باعزت دعای همیشه م هست برای عزیزانم و خودم ...

مامانگار یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:20

سلام عزیزم....
باهات بشددت موافقم...
تنها چیزی که دوران پیری رو شیرین و دوست داشتنی میکنه....وجود یه همراه و همدل عاشق هست که هردو تکیه گاه هم باشن...
برتو هم مبااااارک

سلام مامانم
دقییییقاً
مرررسی مامان مهربونم

زیتون یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 http://zatun.blogsky.com

هیچ موقع پیرشدن رانخواه
امام علی :یک ساعت این دنیارا به همه اخرت نمیدهم

منظور حضرت علی این بوده که وقت کشی نمیکردن که برسن به آخر زندگیشون...در لحظه باید زندگی کرد...

نیمه جدی یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 13:05

منم دلم خواست.
بر تو هم مبارک الهه ی مهربانی ها و زیبایی ها.

ای جاااان دلم مهربونم...تو که نصف راه رو رفتی...منظورم ازدواجه...الهی که با همسر جان سالهای طولانی با عشق و آرامش زندگی کنین و هر لحظه از زندگیتون طعم خوشبختی و رضایت داشته باشه
فدای تو عزیز دل

سمیرا یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 13:19 http://nahavand.persianblog.ir

خداکنه همه مون چنین آینده ای در پیش داشته باشیم...و چنین عشقی رو تجربه کنیم

الهی آمییییین...
الهی که یه همچین عکسی تو دوران پیریت با همسرت بگیری و همین لبخند قشنگ و عاشقانه رو لب هر دوتون باشه سمیرای خوبم

دل آرام یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 22:02 http://delaramam.blogsky.com

برایت عشقی ناب و مانا آرزو دارم. چه حالا که در روزهای شیرین جوانی هستی و چه در آینده که پا میگذاری به دنیای پر عزت سالخوردگی. برای آن روزهایت هم عشق و سلامتی آرزو دارم.

مرسی آروم دلم....من هم برات همین آرزو رو دارم...تمام لحظه هات سرشار از عشق و خوشبختی باشه عزیز دل من

آوا یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 22:37

میدونی الهه کسی چه میدونه که این لبخند روی
لب این دوعزیزحاصل چقدر صبروگذشت و تحمل
یکی یاهردو نفر اوناس......نمی شه گفت این
عشق از اولم همین جوری بوده که تا الانم
موندگار شده اما میشه گفت انقدر قلباشون
صیقلی و صاف بوده که الان این طوری با
اطمینان بهم وباتکیه بهم روزگار رو به اینجا رسوندن..خداکنه تموم اوناییکه راهی رو
باهم شروع کردن یا میخوان شروع کنن
بتونن سنگلاخها و فراز و نشیبهاروآروم
و با هم بگذرونن که پایانشون این چنین
شیرین توی قاب ذهن هم ودیگرون به
یادگاربمونه..سپندارمذگان برتوعاشق
عشق مبارک..........................
یاحق...

دقیقاً آوا...دقیقاً...
مطمئناً تو هر زندگی مشترکی لحظات سخت و تلخ هم هست...اختلاف عقاید و سلایق هم هست...مهم نوع مدیریت این اختلافها و بحرانهاست...و شریک و همراهت توی این راه خیلی مهمه....دو تا آدمیکه بتونن با هم این راه رو برن و همراه هم باشن نه سربار هم،آخرش موفق میشن و میتونن بشینن تو آرامش به هم تکیه بدن و چای بنوشن و به همهٔ سختیها بخندن....
حق نگهدارت عزیز دلم

سحر دی زاد دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:28 http://dayzad.blogsky.com

فرزانه دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:12 http://www.boloure-roya.blogfa.com

الی این عکس خیلی خواستنی هست. شور و امید زندگی و آرامش داره.
برات روزهایی سرشار از عشق و مهربونی میخوام. یادت باشه بعدا یه عکس واقعی از خودت به این سن و سال که رسیدی اینجا نصب کنی ها

قربون دل مهربونت.....
منم دنیا دنیا عشق و رضایت و شادی میخوام برات عزیز دلم...
راستش رو بگم فرزانه؟اصلاً نمیتونم به پیریم فکر کنم..یعنی یه جورایی میدونم به اونجاها نمیرسم!ولی خب...اگر رسیدم و همچین شریکی پیدا کرده بودم و همچین عشقی بینمون بود،کیه که بدش بیاد این تصویر رو ثبت کنه؟به روی چشممممم...

فاطمه شمیم یار دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 22:49

سلامم عزیز دلم
راست میگی چه حس خوبی داره عکس...و چقدر نشاط درونی انگار..
...
دل نازنینت هیچوقت از عشق خالی نباشه جان دلم

سلام به روی ماهت مهربونم
پس تو هم موافقی فاطمه جونم؟
فدای تو عزیزممم...روزگارت پر از عشق و زیبایی

آذرنوش سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 00:36 http://azar-noosh.blogsky.com

فکر کنم همه دلشون بخواد ولی من تا حالا پیرمرد پیرزن عاشق ندیدم...

ولی من دیدم هم ماهی...تعدادشون خییییلی زیاد نبوده...اما عشقشون بزرگ بوده....شاید یه روز نوشتم ازشون....

سپیده سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 13:06 http://setaresepideashk.persianblog.ir/

الهه عزیزم درد ِ پست بالایی رو حس کردم با تموم وجودم درست گفتی عزیزم کاملا

ای جان دلم...تو همیشه خوب درکم میکنی....

مریم اردیبهشت سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 20:47 http://spring1.blogsky.com/

ممنون عزیزم
درسته هیچ چی مدام نیست ولی گاهی سختی هااونقدرکشدارمیشن که انگارپایانی ندارن
شایداونجا بهشت گم شده باشه که همیشه شادهستی وهیچوقت هم ازش خسته نمیشی
درباره این مطلبت میخاستم بگم آدمهاهمیشه به حمایت وعشق نیازدارن ووقتی پیرمیشن بیشتر

در مورد جواب کامنتم میام پیشت میگم برات....
کاملاً حرفت رو قبول دارم..پیرها شکننده تر و حساس تر هستن...درست مثل یه طفل.....

مریم اردیبهشت سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 20:49 http://spring1.blogsky.com/

میتونم وبلاگت رولینک کنم؟

بله که میتونی...باعث افتخار منه عزیزم

فرشته سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 23:25

سلام ...
اینکه می گن به پای هم پیر شید انشاالله ...همینه؟
چقدر خنده هاشون حرف داره ..چقدر زندگی توش جریان داره ...

سلام به روی ماهت فرشته جان
آره به گمونم....همراه هم پیر شدن لذت داره فکر کنم...
میبینی فرشته؟...یه دنیا حرف تو نگاه و لبخندشونه....

فرشته سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 23:27

انشاالله روزی برسه که عکس سراسر شادی و عشق و خنده ی خودتون رو اینجا ببینیم .خدا را چه دیدی...

مرررسی عزیزم...کسی که از آینده خبر نداره...الهی که همه خوشبخت و راضی باشن تو زندگیشون...
ایشالا خودت یه روز چنین عکسی بگیری و قاب کنی بزنی به دیوار خونهٔ خوشبختیهات

فرشته سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 23:34

شاید درست نباشه که در مورد پست بالایی که نظراتش غیر فعال هست اینجا کامنت بگذارم .اما خاستم با تمام وجود بگویم که خوب می فهممممم این درد را ....اما ...
امروز برای خیلی ها گفتم ...دوست بدار و محبت کن ...اگر قدر دانست که هیچ ..اما اگر نه ..خیالت راحت است که تو کم نگذاشته ای برای دلت ...(این نظر شخصی می تواند باشد..)
اما با همه ی این حرفها برایت لایق ترین محبت ها و مهرها و خنده ها را آرزومندم . بداند..بخواند ..بفهمد و قدر بداند.

عزیز دلم....
هیچ اشکالی نداره که هیچ ممنونت هم هستم که وقت میذاری...
این هم شعار من بوده فرشته هم عمل کردم بهش...این نظر شخصی تو،نظر شخصی من هم بوده و هست...واسه همینه که با وجود ضربه هایی که از آدمها و اعتماد و عشقم بهشون خوردم،همچنان آدمها رو دوست دارم و توی رابطه هام نمیذارم سایهٔ تردید قد علم کنه...و دقیقاً خیالم راحته که من کم نذاشتم و سنگ تموم گذاشتم حتی...کلاً من بدون دوست داشتن و عشق دادن به دیگران موجودیت و هویتم رو از دست میدم انگار!
مرسی عزیز دلم...امشب اینجا رو ستاره بارون کردی با آرزوهای خوبت فرشتهٔ مهربونم

حرفخونه چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 00:59

مهربونم...
برای پست بالا کامنتدونی رو غیر فعال کردی و من میفهمم این حس یعنی چی.
فقط خواستم بگم : " من اینجام. پیشت.پیش ه پیشت."
یه بغل یاس سفید تقدیم به مهربون شیشه ای.

جان دلم رویای من...
میدونم که میدونی عزیزم...کی بهتر از تو این سکوت رو میفهمه؟
مرسی که پیشمی رویا...همینه که دلم اینجوری گره خورده به دل مهربونت....
میدونستی من عاشق یاس سفیدم؟مرسی عزیز مهربون من...میبوسمت نازنینم

احمد چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 14:56 http://serrema.persianblog.ir

زما تا عشق بس راه درازی است
به هر گامی نشیبی و فرازیست
نشیبش چست خاک راه گشتن
فراز او کدام از خود گذشتن
نشان آنکه عشقش کار فرماست
ثبات سعی در قطع تمناست
دلیل آنکه عشقش در نهاد است
وفای عهد بر ترک مراد است

نمیدونم با دیدن این عکس چرا این شعر اومد تو ذهنم !!!

پست زیبایی بود

شعر کاملاً مرتبطی بود...رسم عاشقی رو خیلی خوب یاد میده این شعر...
ممنونم ازتون

رها پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 23:31 http://fair-eng.blogsky.com

واقعا! منم دلم ی پیری این شکلی می خواد! که با دل خوش و موهای سپید و دستای چروک نا عزیزترینت باشی و هنوز عشق مثل روزای اول سبز و تازه باشه..... اما زحمت می خواد، به راحتی بدست نمیاد این پیری رویایی!

دقیقاً...هرچیزی بهایی داره...باید بهاش رو پرداخت...عشق اگر عشق باشه به همینجا هم میرسه.....

فرشته جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 21:27

سلام و عرض ادب خانم...

سلام به روی ماهت خانوممم...
ارادتمندیم به شدددت

مریم اردیبهشت شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 00:59

فکرکنم درست شد

بعععله...درست شد...مبارک باشه آواتارت مریم جان

m_barani یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 17:39

سلام .
نیستید الهه ی مهربانی ها؟کم پیدا شده اید؟منتظر پست جدیدتان هستیم .

سلام
به شدت مشغول خونه تکونی ام و خستگی نمیذاره بنویسم...اما به روی چشم...تو اولین فرصت مینویسم...مرررسی از محبتتون

m_barani دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 18:05

سلام .
آهنگ وبلاگتان ارامش خاصی دارد. ساعتها به آن گوش فرا می دهم . و نمی دانید چقدر زیباتر می شود وقتی که رقص قلم شما را نیز با خود همراه دارد. امیدوارم زودتر بنویسید.

سلام دوست من
خوشحالم که این خونه باعث آرامشتون میشه...و بی نهایت ممنونم از لطف و مهربونیتون نسبت به من...شرمنده م نکنین بیشتر از این....به روی چشم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد