دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

من به اندازهٔ قدمت درختان، از طبیعت شرمسارم...



یک درخت توی باغچه مان،نزدیک در ورودی هست که شاخه هایش سایه بان شده بالای سر پیاده رو...انگار پل زده تا دستهایش به دستهای درخت توی باغچهٔ پیاده رو برسد...امروز صبح آمدند شاخه های بلندِ بالاییش را قطع کردند...شاخه هایی که انگار میرفت تا به آسمان برسد...من سرم را چسبانده بودم به پنجره و قطع شدن دستهای رو به خدا بلند شدهٔ درخت نازنینمان را تماشا میکردم...میگفتند شاخه هایش مزاحم کابلهای برق است...میگفتند تا درخت در خواب زمستانیست و بیدار نشده،باید ترتیب این کار را بدهند...آنها به قول خودشان ترتیب درخت را می دادند و من با خودم فکر میکردم اگر یک نفر در خواب، دستهایم را قطع کند، بعد از بیداری چه احساسی خواهم داشت؟ درختها هم میفهمند که چند شاخهٔ زیبا و بلندشان کم شده؟ اگر بفهمند چه؟ انگار در یک لحظه فهمیدم من در روزگاری زندگی میکنم که درختهایش مزاحم کابلهای برقند و جای تکنولوژی بشر را تنگ کرده اند... هراسم برای نسلهای بعدیست... نسلی که شاید در کتابهایش عکس درختها را ببیند و باور نکند که روزی چنین حجم سبزی هم وجود داشته...میترسم از روزی که درختها، گنجشکها، رودخانه ها و دریاها افسانه های قدیمی باشند برای قصه های شب کودکان....

نظرات 21 + ارسال نظر
آوا شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 20:40

چقدر زیبا نوشتی الهه جانم' قطع شدن دستهای
رو به خدا بلند شده..' وقتی یک نسل بعد از ما
خانه نشینی و نت نشینی و زندگی ماشینی
را به بودن در کنار طبیعت ترجیح میدهند دیگر
از چند نسل بعد ما توقع دیدار با درختان در
طبیعت چندان دور از ذهن نیست...والحق
که آرامشی که در دل این جانداران بی
آزارهست در هیچ جای دیگر نیست که
نیست..دوسداشتم پستت رو.ممنون
یاحق...

آره آوا...منکه دور از طبیعت رسماً افسرده میشم...یعنی شده برم تو خیابون چهارتا درخت ببینم میرم تا حالم جا بیاد!
قربونت عزیزم..خوشحالم که دوستش داشتی

فرشته شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 21:51 http://houdsa.blogfa.com

چه خوب گفتی الهه...

امیدوارم درخت افسانه نشه...امیدوارم...

منم امیدوارم فرشتهٔ مهربونم...با همه وجود....

تیراژه شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 22:30 http://tirajehnote.blogfa.com

دستهای رو به خدا
دستهای ما رشد دوباره ای نخواهند داشت اما درخت دوباره رشد میکند و دوباره سبز میشود و دوباره..
من دلم برای خودمان میسوزد..ما ادمها خیلی طفلکی تر از این درختهاییم
درخت رنجی اگر بکشد از بیگانه است..درمان دارد..زخمش خوب میشود...و آنقدر ها هم درد نمیکشد
ما از آشناها زخم میخوریم..نه توی خواب که درد را نفهمیم که توی بیداری و هشیاری...
تکه از دلمان را بیرحمانه میبرند و به فنا میدهندمان...و عین خیالشان نیست...میروند و نگاهی هم به پشت سر نمیاندازند مگر شاید به پوزخند تمسخری..
بیگانه هم نیستند..از خودمانند..
خوش به حال درختها الهه

برداشتم از پستت احساسی است و بی توجه به نکات محیط زیستی و غیره اش
چه کنم..تقصیر خودت است..آن "دستهای رو به خدا بلند شده" ای که نوشتی کار دست هر دویمان داد!

عزیز دلم....اتفاقاً من عاشق نگاه های متفاوتم...میدونی که...برداشت از نوعی دیگر....
میدونی تیراژه...من معتقدم جرمهای کوچیک جرمهای بزرگتری رو به دنبال داره...کسایی که به طبیعت بی پناه و بی دفاع و مهمتر از اون بی آزار رحم نمیکنن،به آدمها هم رحم نمیکنن...عشق،عشقه...کسی که به یه گل عشق داره،نمیتونه باعث رنج یه آدمیزاد بشه...سنگدلی از موارد کوچیکتر شروع میشه و به جاهای باریک میکشه کار....وجدان، وجدانه...رحم، رحمه...مهر،مهره...ما خیلی آزمایش میشیم....آدمایی که تیکه ای از دل دیگران رو از جا میکنن و میبرن و احساساتشون رو پاره پاره میکنن،بدون اینکه به پشت سرشون نگاه کنن،بذار رک بگم،ذره ای از انسانیت بویی نبردن....انسانیت هم یه تعریف کامل و شامل داره....میبینی؟همهٔ اینا به هم ربط داره...پس اصلاً عجیب و بیربط نیست برداشت احساسی تو....
قربون دل نازک مهربونت برم من....الهی که همیشه دلت تو حریم امن همون خدایی باشه که دستهای روحت به سمتش درازه.....

جعفری نژاد شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 22:42

من اما می ترسم از روزی که بیدار شوم و دست نداشته باشم

من از از زندگی نه، اما از "خواب" زیستن عجیب می ترسم

خواب زیستن ترس هم داره برادر جان...خیلی هم ترس داره...توی خواب زیستن خیلی چیزا رو میتونه از آدم بگیره....خیلی چیزا رو.....

حرفخونه یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 00:53

عزیز دلم اولن قالب جدیدت مبارک.
خیلی خوشرنگ ه و من یکی که دوسش دارم .
ظاهرن اینجا رو هم تکوندی.
بعدشم درباره ی پست...
عجب احمقایی هستن حتی اگه میخوان شاخه های اضافه رو هم ببرن مگه الان وختشه.
کجا خوابن درختها.
پای پنجره ی اتاق من درخت گوجه سبز شکوفه داده....بعد اینا میگن درختا خوابن؟
عجب احمقایی هستن.
درخت رو که کچل میکنن ....تازه به وخت هم انجام نمیدن.
حیوونی درخته.

مرررررررررررسی رویا جونممم...آره رفتم پیشواز عید!یه همچین آدم بهار دوستی ام من!
واقعاً احمقن...اسفندای این سالها که مثل فروردینه درختا خواب نیستن...این درخته هم جوونه زده رو شاخه های پایینیش...بالاییا هنوز خشک بودن که بریدنش و ناقصش کردن...

قررربون تو برم من که اینقدر خوب حسم رو میفهمی...واقعاً طفلک درختمون....
خوش به حااااااالت رویاااااا...شکوفهٔ گوجه سبـــــــــز!به به!چه هوس انگیز...سلام من رو بهش برسون...بگو سبـــــــز شو و سبزززز بمون درخت....سبزززز

فرزانه یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:45 http://www.boloure-roya.blogfa.com

باور میکنی الهه احساس درد کردم؟
بازم به الهه ای که هم خونه تکونی کرده هم قالب عوض کرده حسودی می کنم

آره باور میکنم....چون خودم هم تو اون لحظه و حتی موقع نوشتن پست درد داشتم....
ای جاااان دلم....واسه راحتی خیالت میگم که هنوووز یه خورده کاریهای کوچولویی مونده واسه خونه انجام بدم...پس هنوز کارم تموم نشده..حسودی نکن

m_barani یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 14:15

سلام الهه ی مهربانی..
آمدن بهار به منزل وبلاگتان مبارک. امیدوارم خانه ی دلتان همیشه بهاری و شاد باشد.

سلام به روی ماهت عزیزم
مررررسی مهربون...الهی که دل تو هم همیشه باطراوت و شاد باشه

m_barani یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 14:39

دلم برای درخت سوخت.برای دردی که تحمل کرد. بی انصاف ها باید زودتر این کار را انجام می دادند.

آره...دیر بود...بهونه شون هم بیشتر آتیشم زد...

m_barani یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 14:47

دستهایی که به سوی خدا بلند شده اند ...چه تعبیر زیبایی ..

به گمانم تا زمانی که خدا هست ..تا زمانی که دستهایمان را در دستانش گرفته است و ما را فراموش نکرده است دستهایمان کوتاه نخواهد شد. که اگر روزی چنین شود دیگر همه چیز تمام خواهد شد..

..می دانی الهه ی مهربانی بیا از نگاهی دیگر به این قضیه نگاه کنیم .این کوتاه شدن ها این زمین خوردن ها این زخم خوردن ها ...می خاهد یادمان بدهد که می شود دوباره جوانه زود..می شود دوباره رشد کرد..می شود دوباره رنگ گرفت ..می شود دوباره بزرگ شد و دست در دست خدا گذاشت و عاشق ماند و عاشق بود و عاشق شد...

ذره ای شک ندارم نسبت به چیزایی که گفتی....دستمون که توی دستهای خدا باشه یعنی تو دستای خود عشقه.....
مرسی عزیز دلم...مرسی از نگاه قشنگت

m_barani یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 16:07

راستی ...بااینکه هیچ وقت دلم هم به این امر راضی نبوده است و بعضی مواقع هم ناراحت می شوم ...اما اعتقاد دارید که آنهایی که زخم می زنند چه آشنا و چه غریبه روزی که خیلی هم دیر نیست خودشان زخم می خورند......



با عرض پوزش با خواندن کامنت دوستان این کامنت را گذاشتم .

چرا پوزش عزیزم؟کامنتدونی جای تبادل نظراته دیگه....
موافقم باهات...آدمها سزای اعمالشون رو توی همین دنیا میبینن...از قدیم هم گفتن از هر دست بدی از همون دست پس میگیری....منم به این معتقدم به شدت....

ن.ح یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 19:42 http://cryptic.persianblog.ir

بعضی وقت ها سرِ آدم ها هم مزاحم تکنولوژس میشود....

قبول دارم....قرار بود تکنولوژی در خدمت بشر باشه...ولی برعکس شده تو این روزگار...

مامانگار یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 19:45

...الههههییییییی بگرررررردم...
...از نظر احساسی درک کردم اون لحظه ای رو که دیدی شاخه هاشو قطع میکردن...درد داره ..چون درخت هم حس میکنه..واکنش و تبادل انرژی داره....
ولی شاید مثل یه درمان یا جراحی موضعی که جراحت و درد داره اما لازمه سلامتی و طراوتشه...کمکیه به درخت و اونو از ته دل شاد کرده باشه.....
کلن الهه دلم برا درختهای تو خیابونا خییییییلی میسوزه...همش فکر میکنم که اونا همیشه خواب جنگل رو میبینن..

الهی من قربون شما و دل پر از عشقتون برممم مامان گلم....
امیدوارم درختمون این رو به عنوان کمک به حساب آورده باشه..کمک هم فصل داره آخه مامان...این موقع سال که هوای تهران بهاریه و درختا دارن جوونه میزنن که وقت هرس کردن نیست....
قسمت آخر کامنتتون چسبید توی دلم....خواب جنگل.....چه بغض آلود....

تیراژه دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:02 http://tirajehnote.blogfa.com

درست میگید بانوی بارانی و درست میگی الهه
به قول یکی از آهنگهای شادمهر: هر کی زد و رفت و شکست..یه روز یه جا کم میاره..

الهی که هیچوقت دلت نشکنه رفیق من

m_barani دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:37

سلام الهه ی مهربانی ...
دلتنگی ..دردی که این روزها روح های صاف و ساده را با خودش به ناکجاها که نمی برد.....
کاش آسمان هم ببارد...و روح دلت را سرشار از خدا کند و آرام ...
شما را به آغوش امن خدا می سپارم .می دانم آرامت می کند...

سلام عزیزم
الان آروم آرومم عزیزم...مرررسی

m_barani دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:51

می گویند هر چه که بشکند از عیار و قیمتش می افتد...اما دل که بشکند عیار پیدا می کند...
راست است مگر نه ؟؟؟

فکر کنم با این حساب دیگه دل من زیرخاکی شده... اصلاً نمیشه قیمتی روش گذاشت...بس که شکسته و وصله خورده....

m_barani دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:54

ما دل ز غمت شکسته داریم ای دوست
از غیر تو دیده بسته داریم ای دوست
گفتی که به دل شکستـــــگان نزدیکی
ما نیز دلی شکسته داریم ای دوست...

.....
خود مهربانش مهمان و میزبان دل تنگتان الهه ی مهربانی ها .

قربون تو عزیزم...خودش به دادم رسید دیشب...مرررسی بابت همهٔ خوبیات گلم

آذرنوش دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:23 http://azar-noosh.blogsky.com

یاده خونه قدیمون افتادم الهه...یه درخت خیلی بلند جلوش داشت که من همیشه ظهرا بند وبساط خاله بازیمو زیرش پهن میکردم...
چند وقت پیش میخواستم نشون بابک بدمش ..اما به جز تنه ی بریده شدش چیزی ندیدم...!

ای وای...خیلی دردناکه...قطع درختا که به نوبهٔ خودش غمگین کننده ست...حالا وقتی اون درخت با خاطرات ما همراه باشه خییییییییییلی دردناکتره...انگار یه تیکه از وجود آدم رو کندن...

جزیره دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 14:36

مرا در اغوش بگیر خدا،تنگ...
تنگ مثل دلم...
نبیبینم دلتنگیتو رفیق. عمر دلتنگیهات کوتاه رفیق. باعث و بانی شو خدا هدایت کنه
گاهی اوقات ادم دلش از ادما تنگ میشه، اون موقع دوست داره بره تو اغوش خدا ولی وقتی دلش از خودش پُره حس میکنه خدا هم اغوششو براش باز نمیکنه:(
من اکثرا تو موقعیت دومی هستم:(
اگه به من بگن به نظرت چی بهترین چیزه تو زندگی ادم میگم :سلامتی،ارامش،رضایت مندی
هرسه تاشو برات ارزو میکنم

قربون تو رفیق خوبم برم من....مرررسی از آرزوهای قشنگت عزیز دلم...
دلتنگی منم برطرف شد...خیالت راحت...دلم از یکی از عزیزترینهام گرفته بود که خدا کمکم کرد..هم آروم شدم هم دلشکستگیم رفع شد....اون بحث خدا که گفتی...من اینقدر بهش بدهکارم که حتی روم نمیشه چیزی ازش طلب کنم...ولی اون مهربونه و آغوشش همیشه باز...رفیق...خدا هیچوقت هیچ کس رو اذیت نمیکنه...کمی و کاستیهای زندگیمون تقصیر خودمونه نه تقدیر اون....خلاصه که دوست دارم و برات آرزو میکنم که با خدا به صلح برسی....
مرسی که هستی

حرفخونه دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 16:49

چشمم بهته که کی بگی : " بهم گوش بده."
حریم خلوتت رو نمیشکنم. اما چشمم بهته.
اگه تو بخوای.
هروخ تو بخوای

قربونت برم من..تو رفیقمی...حتی اگر نگی میدونم چشمت بهمه...
قضیهٔ این دلشکستگی و دلتنگی از اون قضیه ای که گفتم میگم برات،جداست...حل شد شکر خدا....
میگم برات رویا...زود زود...
دوست دارم رفیق آسمونی من

مریم اردیبهشت دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 21:18 http://spring1.blogsky.com/

یکی ازتصویرهای قشنگ کودکی ام درخت کهنسالی بودکه خاطراتم درسایه ساراون گذشت ومن هم وقتی درخت داشت قطع می شدیه همچین حس وحالی داشتم
نبینم دلت غم داشته باشه الهه جانم

پس خیلی خوب درکم میکنی مریم خوبم....بیچاره درختا...بیچاره خاطراتمون...

قربون تو عزیز دلم...غم و شادی جفتشون گذری ان...الان خوووب خوبم شکر خدا....

مجید سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:46 http://CHAROO.BLOGFA.COM

درود .
هر روز ما بزرگ و بزرگتر می شویم و باغچه ها کوچک و کوچکتر ...
بدرود .

درود بر شما
بله متاسفانه...و چی تلختر از این؟
خدا نگهدارتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد