دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

زمستان یا بهار؟ مسئله این است!

زمستان امسال تهران، زمستان عجیبی بود...وقتی شروع شد، شبیه پاییز بود همه چیزش...بعد، یکهو بهاری شد...در میان این روزهای بهاری اش هم بودند روزهایی که انگار وسط شهریور هستیم...درست بعد از این روزهای بهاری و نیمه تابستانی، وقتی همه چیز آماده است برای شروع سال جدید، وقتی زمین نفس کشیده و درختها جوانه زده اند، صبح از خواب بیدار میشوی و میبینی مادرت ایستاده پشت پنجرهٔ اتاقت و تا میبیند بیدار شده ای، با ذوق میگوید "داره برف میاد الهههه!"... در آن لحظه فقط توانستم چشمهایم را باز و بسته کنم و تحلیل کنم که الان زمستان است و خب برف چیز عجیبی نیست...اما خیلی هم عجیب است! تجربهٔ چهار فصل در سه ماه از یک فصل عجیب است دیگر! اما از شما چه پنهان، دلم عجیب هوای برف را کرده بود و اصلاً عقده شده بود در دلم که من امسال دستم به برف نخورده...حالا میرویم برف چرانی!

روشن شدن دیدگانمان به جمال برف از پشت پنجره


درخت عزیز من زیر یک کُپّه برف


این حیاط و اون حیاط، میپاشن نقل و نبات




صبح سفیدبرفیتان بخیر

نظرات 16 + ارسال نظر
m_barani پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:09

سلام..
پست چهار فصلتان چسبید ...
چه عکس های زیبایی...
آن درخت هم خاطره شد برایمان.
نوش جانتان این نقل و نبات و زیبایی...
خدا را شکر.

سلام عزیزم
مرسی مهربون...
روزگارت پر از زیبایی

میلاد پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:14

سلام و صبح برفیت بخیر الهه

اخه خواهر من چرا انقدر عکس های سنگین اپلود میکنی

یکم به ماها رحم کن با این اینترنت های ذغالی

ذغالشون وسط راه هی تموم میشه، نمیشه عکس ها رو دید

اما خارج از شوخی عجب برف دلچسبیه الهه

صبحی که داشتم میومدم سر کار کلی حال کردم باهاش

مخصوصا تصویری که روی درخت ها باهاش نقاشی شده

اما یه چیزی اینجا نگرانم کرده، اینکه این موقع زمان شکوفه زدن درخت هاست و این برف بی موقع هرچقدرم برای ما دلچسب باشه، برای کشاورزها اصلا خوب و مناسب نیست و همه ی شکوفه ها رو میزیره

خدا کنه کشاورزها صدمه ای نبینن بر اثر این برف

ماها که داریم حال میکنیم از دیشب با این برف زیبا

سلام میلاد جان...صبح تو هم بخیییر
برادر جان بذار برات اعتراف کنم که اصلاً حواسم به اینترنتهای ذغالی نبود!من شرمنده م+(آیکون یه مرفه بیدرد!!!)
آره برف دلچسبیه..اما منم نگران همین مسئله م که گفتی...دیروز هم به یکی از دوستایی که میگفت برف اومده همین رو گفتم...درخنای جوونه زده و شکوفه درآورده این وسط خیلی صدمه میبینن...واسه همین میگم همه چی این زمستون عجیب بود...این برف از نظر تامین آب به نفعه، ولی از نظر کشاورزی و بار درختا به ضرر...خدا خودش رحم کنه....

هاله بانو پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:24 http://halehsaadeghi.blogsky.com

صبح برفی تو هم بخیر
امیدوارم روز گرمی تو این برف داشته باشی ...

به بهههههههههه...ببین کی اینجاست...قربونت عزیزم....تو هم روز معرکه ای داشته باشی...دلت گرم عزیز دل مولول

هاله بانو پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 http://halehsaadeghi.blogsky.com

اینجا گویا کامنت ها تاییدیه
برای همین همین جا می نویسم
احیانا پایین خونه شما مطب دکتره ؟؟؟؟
فضولی یعنی این ها

خونه بغلی ما یه خونهٔ یه طبقه ست...بعد تازگیها تبدیلش کردن به ساختمان پزشکان!چهار پنج تا دکتر عمومی و اطفال و پوست ریختن توش!

فضولی یعنی چی؟سواله دیگه!پیش میاد!این هم واسه اطلاع همگان تایید میکنم...چون یه دوست دیگه هم خصوصی پرسیده بود

میلاد پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:50

ببخشید اینجاهم میششه برف بازی کرد

الهه بیا یکم برف بزنیم به هاله، بعد دلش برامون میسوزه، انوقت برامون یه برنامه خوب میزاره هاااااا

بععععله که میشه
تو بهت برف بزنن دلت میسوزه واسه طرف؟میلاااد؟!

هاله بانو پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:59 http://halehsaadeghi.blogsky.com

هررررررررررررررررررررررررررر پس کنجکاو زیاده

آره ماشالااااا

میلاد پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:00

خوب آخه اینجوری میفهمه چقدر کوردینیتور خوب و مهربونیه و ما چقدر برنامه های خوب و دورهمی که هماهنگ میکنه رو دوست داریم (ایکون هندونه گذاشتن زیر بغل هاله)

هاله دو تا از این هندونه ها رو بشکون بزنیم تو رگ!

جزیره پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 16:40

ای خاااااااااااااااهر،من که بیشتر غصه خوردم از این برف. هی به شکوفه های درخت خونه همساده نیگا کردم هی قربون صدقه شکوفه ها رفتم هی به اسمون چش غره رفتم ولی خیره سر تر از این حرفا بود که با اخم و تخمای من جا بزنه
خلاصه کلی غر زدم بابت سردی هوا و برف و کولاک. گند زد به حس بهاریمون

عزیییییییییییزم
میدونی جزیره...من از زمستون فقط برفش رو دوست دارم..سفیدی و پاکی و آرامشش رو....ولی دلم واسه درختا خیلی سوخت...حالا غصه نخور...باز هوا بهاری میشه...دیگه چیزی تا خود خود بهار نمونده...

مامانگار پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 20:06

سلـام مولول جانم ..(آیکون یه مقلد هاله)
اینجام از دیشب برف شدیدی باریده..
الان تا زیر زانو برف اومده..
برفی که بندرت این سالهای اخیر دیدیم...
عکسات خیلی حس خوبی داره...
صبح به بهونه خرید رفتم و یکساعتی زیر برفها و توی کوت برفها راه رفتم...خییییییلی چسبید...جات خالی..

سلاااااااااام مامانم...ای جان..مولول متعلق به شماست
تا زیر زانووووو...واااای...نه مامانم اینجا از بعد از ظهر قطع شد بارش برف و الان هم اثری نیست از برف!انگار نه انگار!نه خانی اومده نه خانی رفته!
خوش به حالتون...من رفتم یه کمی تو بالکن برف بازی کردم اومدم تو...مهمون داشتیم عصر و نمیشد برم بیرون

مریم اردیبهشت پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 23:59 http://spring1.blogsky.com/

پس برف سراغ شماهم اومد
انگارواقعانظم فصل ها بهم خورده
نمی دونم اشکال از نت من هست یابلاگ اسکای
وبلاگ ها برام بازنمی شن

آره عزیزم...برف اومد...و رفت!الان هوا به شددددت آفتابیه!
هرچی سر زمین و آسمون میاد تقصیر خود ما آدماست...محیط زیست رو نابود کردیم دستی دستی!
فکر کنم خود بلاگ اسکای مشکل داره مریم...الان چند وقته اینجوری شده...به زور باز میشه حتی مدیریتش!

تیراژه شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 19:13 http://tirajehnote.blogfa.com

به به خانم وبلاگ نویس فتوگرافیست!
احوال شما؟
صبح سفید برفی شما هم به خیر !

سلام به روی ماهتتتت عزیز دلم
خووووب...شکر خدا....
شب و روزت بخیر نفسم

m_barani یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:33

سلام الهه ی مهربانی ...

سلام به روی ماهت عزیزم...روزت بخیر

اعظم یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:35

سلام الهه
میگم دیدی یه روزایی باید دستتو بزنی به زانوهات و یه یاعلی مشتی بگی.
بعد الهه شنیدی حضرت یوسف تا وقتی امیدش به خلق خدا بود از زندان نیومد بیرون.
الهه دیدی یه روزایی هیچکی نیست که بتونه بش تکیه کنی،دیدی یه وقتایی اصن دلت نمیخاد به کسی تکیه کنی؟
دیدی؟
دیدی؟
الهه چقدر سخت شده زندگی واقعا.

سلام گل من...
آره دیدم...از این روزا زیاد دیدم...واسه همین به هیچ کس جز خودش تکیه م رو نمیدم...آدمها خیلی وقتا پشت آدم رو خالی میکنن...مگه اینکه خود خدا اونا رو فرستاده باشه واسه نجاتمون.....
چی شده اعظم؟ چی اینجوری به همت ریخته؟

اعظم یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 14:18

خیلی خوبه تکیه نکردی. من هم دارم یادش میگیرم،به ادم حس بزرگ شدن رو القا میکنه.
نه،بهم نریختم. فقط درسی رو که امروز گرفتم اومدم به تو گفتم.به تو باید میگفتم دیگه،مگه نه؟!
الهه یه فیلم دستم اومده،میشه بهش گفت مستند. الهه وقتی میبینم دلم میریزه،از بس فیلم خوبیه. عاشق قهرمان این فیلمم. گفتم اگه یه روزی یه الگو خواستم از اون پسر الگو میگیرم.
مرد مردستان که میگن پسرک منه.من پسرکمو خیلی دوست دارم و همیشه برای موفقیتش دعا میکنم. پسرکم یه ارزو داره که چند سال دیگه قراره بهش برسه، من از امشب هرشب برای پسرک دعا میکنم.برای خودم هم دعا میکنم.دعا میکنم مثل پسرک قوی بشم، مثل پسرک وقتی خوردم زمین مثل مرد بلند شم.مثل پسرک بازیِ باخته رو ببرم. پسرک دوست داشتنی من

قررربونت برم من....همین الان از خونه مامان بزرگم برگشتم و تندی نشستم پای نت که ببینم خبری ازت شده یا نه....خدا رو شکر که خوبی...معلومه که باید بهم میگفتی...این درسی که میگی خیلی جاها آدم رو کمک میکنه....وقتی بدونی فقط او رو داری...و بله...بزرگ میشی...خیلی بزرگ......
خب اسم فیلم رو هم میگفتی دیگه اعظم...الان من موندم و یه دنیا کنجکاوی و خماری حاصله از اون! جدا از بحث خماری، منم برات دعا میکنم عزیز دلم...که قوی باشی...که رو پاهای خودت بایستی و زندگیت رو اونجور که میخوای بسازی...الهی که قدم به قدم حضور خدای مهربون رو حس کنی اعظم...این بهترین آرزوئه...و هرچی آرزوی خوبه مال تو

ارش پیرزاده دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:02

این اتفاق همسایگی باعث شد بیام وبلاگت قبلاهم اومده بودم ولی امروز با یه حس دیگه ایی اومدم تا مهر ماه هرچی بود خوندم ... عالی مینویسی پست پدرت عالی بود ....گریه مو در اورد ..... امروز با وبلاگ تو با این موسقی زیبا و دلنشین صبح خوبی داشتم .

خوش اومدین...قدمتون رو جفت چشمای من و این خونه...
این اتفاق همسایگی و اون یکی اتفاقی که براتون نوشتم واقعاً ثابت کرد بهم که دنیا کوچیکه خیلی!
یه تشکر خییییییلی بزرگ بهتون بدهکارم...اینکه اینهمه وقت گذاشتین و پستهای من رو خوندین تا مهر ماه و کامنت گذاشتین واسه شون...تک به تک جواب کامنتهاتون رو دادم و لذت بردم ازشون...از اینهمه مهربونیتون و این حوصله ممنون....
من هم با مهربونی شما و دیدن کامنتهاتون صبحم قشنگ شد...
شب و روزتون زیبا و دلنشین آرش عزیز

م س ا ف ر شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 15:33


سلام و درود بی کران پروردگار
بر الهه ی این سرزمین

سالی پر بار
سالی زیبا و دلنشین
سالی پر از سلامتی و شادابی
سالی پر از موفقیت برایتان خواهانم
آمین

دست حق نگهدار گل های باغ زندگی مان در ایران عزیز
آمین

سلام از بنده ست
یک دنیا ممنون...الهی که شما هم سالی پر از عشق و شادی و برکت داشته باشین...
سلامت باشین....دست خدا به همراهتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد