آنگاه زنی به سخن در آمد و گفت: با ما از درد سخن بگو.
و او گفت:
درد شما شکستن ِ پوسته ایست که فهم شما را در بر دارد. همانگونه که هستهٔ میوه باید بشکند تا مغز آن آفتاب ببیند، شما هم باید با درد آشنا شوید.
و اگر می توانستید دلِ خود را از اعجاز های زندگی خود در شگفت بدارید، درد شما هم کمتر از خوشی شما شگرف نمی نمود؛
و آنگاه فصل های دل خود را می پذیرفتید، چنان که همیشه فصل هایی را که بر کشت زار هاتان می گذرد پذیرفته اید. و زمستان های اندوهِ خود را با متانت نظاره می کردید.
بسیاری از دردهایتان را شما خود برگزیده اید. این داروی تلخی ست که با آن، طبیبِ درونِ شما خویشتن ِ بیمارتان را درمان می کند. پس به این طبیب اعتماد کنید و داروی او را با صبر و آرام بنوشید؛
زیرا که دستِ او را، اگرچه سخت و سنگین باشد، دست مهربان ذاتِ ناپیدا راهبری می کند، و جامی که او می آورد، اگرچه لب هاتان را بسوزاند، از گِلی ساخته شده ست که کوزه گر ِ دهر آن را با اشک پاک خود سرشته است.
از کتاب پیامبر و دیوانه
اثر : جبران خلیل جبران
ترجمهٔ نجف دریابندری
نشر کارنامه