جمعه صبح بعد از اینکه از دانشکده ی تربیت بدنی دانشگاه تهران زدم بیرون،با وجود هوای سرد و دودزده ی این روزهای تهران،شروع کردم به قدم زدن تو خیابون امیرآباد....هر چند دقیقه یکبار به آسمون آبی رنگی نگاه میکردم که میون دود و غبار از نظرها غایب شده بود!یه کم پایینتر از دانشکده فنی دانشگاه تهران،با صحنه ی عجیبی روبرو شدم که چنگ زد به دلم و بغض رو مهمون گلوم کرد...لوله ی آبی که از کف پیاده رو عبور میکرد تقریباً ترکیده بود و یه فواره ی خوشگل کنار پیاده رو درست کرده بود...هفت هشت تا گنجشک فسقلی اومده بودن زیر این فواره و همینکه قطرات آب بهشون میخورد جیک جیک میکردن و تکون میخوردن....من لذت و ذوق رو تو حرکات اون گنجشکها دیدم...سرمستی و شادیشون هر کسی رو به وجد میاورد...تقریباً مشغول رقصیدن بودن...دور هم حلقه زده بودن و انگار پایکوبی میکردن....اونجا بود که به خودم گفتم حتی پرنده ها هم شوق بارون دارن....گنجشکهای بیچاره فکر میکردن دارن بارون رو جشن میگیرن..شاید هم میدونستن این یه بارون قلابیه...هرچی که بود حسرت بارون رو تو دل من زنده کرد...دلم میخواست بشم هم اندازه ی اون گنجشکها و برم تو جمعشون و بالهای هم رو بگیریم و آواز بخونیم!
دلم جشن بارون میخواد...اینجا آسمون ابریه و تیره....بغض کرده اما نمیباره.....ببار آسمون...ببار ابر خاکستری...سخاوتمندانه ببار....شادی رو از دل ما دریغ نکن....به آدم بودنمون نگاه نکن...به هیکلهای گندمون چشم ندوز...دلمون از گنجشکها هم کوچیکتره....التماست میکنم ببار....
پی ذوقمرگیدگی نوشت:داره بارون میاااااد!!!!!گویا آسمون منتظر بود التماسش کنم!!!!!!!مررررررررررسی آسموووووون.....
اوووووووم وبلاگ/خونه ی نو مبارک :X
خوش به حالتون اونجا بارون اومد ، اینجا هوا سرده ولی هیچ چیزی از آسمون نمیاد پایین .
سلااااااااااااااااام ساااااایه!!!!

کجایی تو دختر؟؟؟؟بابا دانشگاه خوبه ولی ما رو فراموش نکن دیگه!دلم برات یه ذره شده به خدا
مررررسی عزیزم...اینجا هم دیشب بارون اومد ولی الان سرده و خشک...
بزا به حساب حس انسان دوستی
من میگم اول بارون بیاد تا حسابی خال کنین بعد بشه کاترینایی تا ما به بهونه ی کمک بیاییم نجاتتون بدیم
من نمیدونم در جواب اینهمه احساسات لطیف شما چی بگم
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
انسان جایز الخطاست ! ( نو نوشت )
سلاااااااام عزیزم...
میام میخونم
سلاممممممم الهه خوبم
بعد از تناول مقدار کثیری گرد و غبار اینجا هم بارون اومد
عزیزم...
منم خوشحالم
سلااااااام فاطمه جونم...
خب خداااا رو شکر...خوشحالم کردی عزیزم...خوشحالم که خوشحالی
چقدر لذت شیرین عشق بازی گنجشکها منو به وجد آورد و اون بارون آخر شب ممنونم الهه جونم با اون دریایی ات
قربونت برم که دل مهربونت به وجد اومده به شوق بارون و بازی گنجشکها....
مرررسی سپیده ی نازنینم
سلام الهه ناز
هستم رفیق
از بیخ که نرفتم اما از حالا به بعد کمش می کنم
مجبورم الهه این دنیا روی مزخرفشو به ما نشون داد
ما که کم نمیاریم اما اگه کمتر بیام برای اعصاب خودم بهتره
همیشه می خونمت رفیق
سلام آنای مهربونم...
شکر که هستی...کم بودنت دلتنگم میکنه آنا...
اما همون کاری رو بکن که آرامش و خوشحالیت رو تضمین میکنه...امیدوارم خوب و خوش باشی و بودنت رو از ما نگیری...
مرررررسی عزیز دلم...دلم برای منیر تنگ میشه هااا...منیر رو تو خونه زندانی نکن
دوستت دارم
ای حمایتگر شبانه روزی!
+بوس
ای توت فرنگی!
ای پامادور!
ای گریپ فروت!
دستت درد نکنه رفیق
اینا همش من بودم؟


بسی ذوق کردم
معلومه که حمایتت میکنم..دوست دارم دوستیمون شکل جدیدی بگیره به خودش...وقتی بنویسی تو روزمرگیهای هم وارد میشیم...از هم بیشتر باخبر میشیم...و این خیلی خوبه...
خواهش میکنم دوستم...بووووس
تو اولین دختری بودی که باهاش خودمونی شدم.دوست دارم ببینمت رفیق
این دنیای مجازی همه معادلات منو به هم ریخت
من اهل بد بینی بنودم اما بدبین شدم
من نیمه ی پر لیوانو می دیم اما الان برعکس شده
می دونم خیلی زود باهاش کنار میام و همه چیز نرمال میشه . من و تو اهل کم آوردن نیستیم الهه
خیلی خوشحالم که دارمت، که هستی، کنارمی، عاشقی و با احساس درونیه آدما بیگانه نیستی
مهم تر از همه اهل شعار نیستی
منم دوست دارم ببینمت الهه ی آب...
میدونم شکستن اعتماد چه حسی داره...ولی وسط بوم بمون آنای خوبم...نه اونقدر بدبین باش که دیگه هیچ خوبی ای رو نبینی و نه اینقدر خوش بین باش که وقتی بدی ای رو دیدی دلت بشکنه...
آره آنا اهل کم آوردن نیستیم ما...خوشحالم که اینو میگی...
خدا رو شکر که هستی...خدا رو شکر که دست روزگار ما رو سر راه هم قرار داد...حتی مجازی...همیشه کنارت میمونم و دوست خودمی....
مراقب دل مهربونت باش آنای بی ریای من
سلام...
حرف های آنا هنوز ذهنمو مشغول خودش کرده ....
سلام...
ذهن منم درگیره میکائیل....نمیدونم چرا نمیشه یه دنیای پاک و دور از نامردی داشته باشیم!آنا حیفه که دیگه ننویسه و کم بیاد...خیلی حیفه...
قربون این بچه فیل برم که الان دیدمش چه ذوقی کرده آیکون بوس و بغل و فداااااااااااا
خدا نکنه سپیده جوووونم...آره خیلی نازهههه...من اونشب که بارون اومد مثل همین بچه فیل ذوقمرگ بودم
سلااااااااااااااااااااااام روز خوش
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم...روزت قشنگ
سلام .
وبت خیلی خوبه . واقعا استفاده کردم . خسته نباشی .
اگه مایل به تبادل لینک هستی خبرم کن .
یادت نره بهم سر بزنی ![گل][قلب]
بای تا وقتی بیای پیشم [بدرود]
سلام!
یعنی از این گل و قلب و بدرود اصلا نمیشد فهمید که این کامنت رو اینجا ننوشتی!!!!
پست بالا بالاتری رو چطور ؟ وقتی خونه میشینم و بیکارم همین دیگه هی پست رو پست
خوبه که
از فرصت استفاده کن
سلام آجی الهه نازنین . خوبی ؟
سلام آجی مهربونم...قربونت برم خوبم...تو خوبی؟
اینبار آمده ام تا بیشتر از اینها در کنار هم باشیم...
سوغاتی این روزهای دوری
آدرسی برای
دانلود رایگان مجموعه «یک بحث فمینیستی قبل از پختن سیب زمینی ها»ست
منتظرتان هستم
با دو تا شعر
و کلی خبر و لینک خوب
و غم های مشترکمان که هرگز تمام نخواهد شد
هرگز...
باید به این رئیسجمهور عزیز بگیم به جای اینکه این بارونهای مصنوعیش رو رو سر تهران بدبخت هوار کنه که بسان سوزنی است در انبار کاه بیاد خالی کنه رو سر تو که انقدر حسرت به دل نمونی و اقلاْ طعم بارون رو هم بچشی!
من از مموتی هیچی نمیخوام!حاضرم تو قحطی بارون بمونم ولی اون نخواد بارون رو سرم بریزه!!!!
آخه اسم این ۲ قطره رو میذاری بارون؟ دیگه داره اشکم در میاد...
نمیدونم اسمشو چی بذارم...کسی که حسرت بارون به دلشه اسم یه قطره رو میذاره سیل!
سلا عزیزم مبارک باشه... گر چه من یه آدم جدیدم.. و می دونم با این همه دوستی که شما داری وقت نمی کنی پیشم بیای ولی خوشحال می شم بهم سر بزنی ... می دونی منم یه روزی الهه بودم
سلام خانومی...مرررسی...
دوستی که قدیم و جدید نداره عزیزم...حتما بهت سر میزنم...همین الان...
یه روزی الهه بودی؟!چه جالب!کاش بیشتر توضیح میدادی...
آخی نازی ..من خیلی گنجشک ها رو دوست دارم ..منم دلم بارون میخواد...
این بارون که فعلا سر ناسازگاری داره با ما......ایشالا بباره