ناتوان گذشته ام ز کوچه ها
نیمه جان رسیده ام به نیمه راه
چون کلاغ خسته ای در این غروب
میبرم به آشیان خود پناه
در گریز از این زمان بی گذشت
در فغان از این ملال بی زوال
رانده از بهشت عشق و آرزو
مانده ام همه غم و همه خیال
سرنهاده چون اسیر خسته جان
در کمند روزگار بد سرشت
رو نهفته چون ستارگان کور
در غبار کهکشان سرنوشت
میروم ز دیده ها نهان شوم
میروم که گریه در نهان کنم
یا مرا جدایی تو میکشد
یا تو را دوباره مهربان کنم
.
.
.
فریدون مشیری*
تا به امروز هیچ کس بغض من و سرازیر شدن اشکم رو ندیده بود...اما امروز بی خجالت گریه کردم...گریه کردم برای یه جمله که هیچوقت باعث اینهمه غمم نشده بود...«خدا حافظ»....
رفتنتون رو جدی نمیگیرم آقا محسن...که اگر جدی بگیرمش حس یتیم شدن بهم دست میده...جای برادرم هستین ولی حق پدری به گردن دلم و قلمم دارین...برای همه رفتنتون تلخه...اما واسه من سمه...زهر کشنده ایه که کم کم دلم رو از پا میندازه...چیکار کنم با دلم که هر روز صبح پر میکشه برای خوندن پست جدیدتون؟...چیکار کنم با انگشتم که بی اختیار کلیک میکنه رو لینک وبلاگتون؟...چیکار کنم با چشمام که هر روز دنبال اسمتون گوشه گوشه ی این بلاگستان رو میگرده؟...چیکار کنم با خاطره هام؟...چیکار کنم با دلکده؟؟؟؟دلکده به لطف شما دلکده شد!...دلکده با گرمای وجود شما جون گرفت...دلکده از صدقه سر شما شد پر از دوست و پر از دل.....حالا من با این خونه که کلنگش رو شما زدین تو قلب من چیکار کنم؟....اشک امونم نمیده که بنویسم...بغض امونم نمیده که حرف بزنم....لعنت به این دنیای مجازی که در نداره...که اگر در داشت وامیستادم دم در و میگفتم باید از رو نعش من رد بشین اگر میخواین برین!...حالا چیکار کنم که با یه پست خداحافظی کردین؟...دلم ترک خورد امروز....بدجور ترک خورد....
من میدونم حال خودتون بدتر از ماست...میدونم واسه شما سخت تره رفتن...میدونم خودخواهیه اگر بگم به خاطر ما بمونین...ما خوشیم به خوشی شما...اگر مطمئن بشم که رفتنتون باعث آرامش و شادیتونه به خدا قسم لال میشم...ولی میدونم که نیست...شما بگین...با این دل لعنتی که اینهمه تنگه من چه کنم؟؟؟.......
کاش اول راه و رسم دل کندن و خدا حافظی رو به ما یاد میدادین بعد ترکمون میکردین....شما که اهل تنها سفر کردن نبودین...حالا چی شده که دارین میرین؟...زیر پاتون رو یه نگاه بندازین..اینهمه دل راهتون رو فرش کردن...دیگه این دل واسه ما دل نمیشه......
همه دارند می رن
چرا واقعاً؟
رفتن آقا محسن به رفتن بقیه بیربطه....رفتن همه یه طرف...رفتن کرگدن یه طرف دیگه........
آن سفرکرده که صدقافله دل همره اوست
هرکجا هست خدایا بسلامت دارش
یاحق...
آمین...
بله خودم در جریان هستم.درسته یه خواننده ی نیمه خاموشم و فقط چند بلاگ سر می زنم اما خوب می دونم نبودن محسن خان یعنی یتیمی بلاگستان!
واقعا یعنی یتیمی....دقیقا
آخ مامانگار جونم....کاش الان پیشتون بودم...الان یه آغوش لازم دارم واسه گریه.........
چه روز بدی بود دیروز
چه صبح بدتری امروز
اول پست کیا بعد پست شما
گفتم صبح که بیدار شم برم بلاگ شهریار میبینم پستش رو حذف کرده و یه پست جدید گذاشته هوای بلاگستان هم مثل قبل شده ولی
دیگه بارونم هوای اینجا رو خوب نمیکنه
فقط خدا کنه خودش از این رفتن اوضاعش بهتر بشه
تنها چیزیکه میتونه آرومم کنه همینه که با این رفتن حالش بهتر بشه....
سلام آجی الهه . رسم روزگار همینه عزیزم . یه روز دل می بندی ، زندگی برات شیرین میشه ، فکر میکنی دنیا قراره همیشه همینطوری بگرده واسه خودش و واسه ما، غافل از اینکه روزگار هر روز یه چرخ نو میزنه و یه بازی جدید داره برامون .
نگران نباش گلم و فقط واسه پیدا کردن آرامششون دعا کن . ایشاله این رفتن معادل پیدا کردن کلی خوبیها باشه تو زندگیشون . مرسی عزیز مهربون . مرسی .
سلام آجی سهبای من...
جز دعا کاری ازم بر نمیاد.........
مرسی آجی...
چی بگم وقتی خودش میگه باید بره ...
این بغض وبلاگستان رو گرفته...
هیچی نمیشه گفت....فقط باید دعا کنیم......
الهه ی عزیزم غمت رو درک میکنم از طرفی میدونم محسن آدم بی ملاحظه ایی نیست اون کسی که با دل نوشته و دل داده به اینجا »به این فکر کن که چقدر باید بزرگ باشی چقدر باید قوی باشی تا بتونی تو هوای آلوده ی این دنیای مجازی نفس بکشی وبا عشق سرشار زندگی کنی ۱۰ سال نوشتن آسون نیست ماها تو این مدت کم ده ها بار دلزده شدیم ...شاید نه قطعا باید بهش حق بدیم با اینکه همیشه جای یک علامت سوال برامون باقی ست که چرا ؟؟؟؟ اما چون بهش اعتقاد داریم ایمان داریم مرید شدیم پس باید به تصمیم اش احترام بذاریم
ممنونم از تبریک ات عزیزم دوستت دارم مراقب خودت باش نازنینم
میدونم سپیده جونم.........
خواهش میکنم عزیز دلم....تو هم همینطور
اول صبح و این همه غم
بار اوله که مینویسم برات الهه جان
چه گاه غمناکی
خوش اومدی رها جان....
واقعا چه گاه غمناکی.....
چی بگم الهه
هیچی..فقط واسه کرگدن دعا کن
نمی دونم الهه شاید این دنیای مجازی داشت یه گوشه از دنیای حقیقیش را میلرزوند پس باید به تصمیمش احترام گذاشت عزیزم می دونم برات سخته اما برای موفقیتش دعا کن
منم به تصمیم آقا محسن احترام میذارم....تمام آرزوم اینه که حالشون خوب باشه و دلشون شاد....
http://zolaleen.persianblog.ir/post/270/
....................
خوندم عزیزم
نمی دونم چی بگم که شایستهء این همه لطف باشه و یه اپسیلون از قدرشناسی فروتنانه م رو برسونه ...
خیلی مخلصیم الهه بانوی گرام و دل حریر بلاگستان .
این منم که نمیدونم چی بگم آقا محسن.....من تا آخر عمرم قدرشناس شما هستم...هر جا که باشین...بنویسین یا ننویسین...اینقدر مدیونتون هستم که روم نمیشه به این کامنتتون نگاه کنم...این شما نیستین که باید حرف از قدرشناسی بزنین.....
شما فقط خوب باشین...ما با دلتنگیمون یه کاری میکنیم.......
شما تاج سر مایین تاواریش...
به این فکر میکنم که اگه من بخوام خداحافظی کنم، چه بیشمارند کسانی که ککشان هم نخواهد گزید....
اینجوری نگین
آقا محسن اعتبار و آبروی بلاگستان هستن...۱۰سال زحمت کم نیست...حق به گردن هممون دارن...با نوشته هاشون زندگی کردیم...حالا این همه دلی که براشون میتپه گوشه ای از مزد زحماتشونه....
خیلی لذت بردم .
ازاینهمه رفاقت .
اینهمه محبت پاک . بغض هم گاهی لذت داره . این از اون لحظه هاست .
کاش همه اش یه قصه بود که وقتی میبستیش ، فقط حس های ناب انسانیش رو لمس کرده بودی و به نوویسنده اش آفرین میگفتی و میرفتی پی زندگیت . نمیدونم چی بگم امیدوارم اینکارش برای خودش ارزشش رو داشته باشه .
کاش خواب بود..قصه بود...الکی بود...کاش یکی محکم یه سیلی میزد تو گوشم و میگفت هوووووووووووی!کجایییی؟خواب میدیدی؟؟؟ آخ که چه لذتی داشت اون سیلی.....
امیدوارم منم...آرزوم خوش بودن آقا محسنه....حتی اگر این خوشی به قیمت اشک ما تموم بشه و دلتنگی...بازم می ارزه....
قربونت برم...دیگه بغض نکن...الان فقط باید به حرمت نون و نمکی که دل ماها با آقا محسن خورده واسش بهترین آرزوها رو داشته باشیم
خیلی دلم گرفته ...


وبلاگستان ساعتهای بدی رو گذرونده از دیروز تا حالا ...
قربون دل مهربونت برم من....دیروز مزخرف بود واقعا...مخلوطی از شوک و ترس و بغض و اشک و ......
رهای نازم غصه نخور...یه روزی بر میگرده....این تنها جمله ایه که اشک من رو بند میاره.....
می دونی که داغونم
بابا محمود میگه با حرفاتون ناراحت نکنید اما مگه میشه لال شد؟ نمیشه الهه.نمی تونم.یه آدمایی واسه آدم عزیزن تا ابد موندگارن چطوری باید به نبودنشون عادت کنیم.من نمی تونم.
خداحافظی نمی کنم.فقط دعا می کنم
فقط دعا
میدونم...میدونم آنا....
هیییییچوقت عادت نمیشه نبودن آقا محسن...مگه میشه عادت بشه؟همیشه جای خالیش حس میشه.....
بهترین کار همین دعا کردنه...فقط دعا کن که خوش و سالم باشه این مرد بزرگ....
من میگم بریم دیدنش .
اگه تونستیم مجابش کنیم برمیگرده . نتو نستیم هم یه خداحافظی در شان کرگدن میشه .
اما اینطور رفتن یه کم ... چی بگم والا !
منم نمیدونم چی بگم.....فکر میکنم زمان لازمه....زمان همیشه خیلی چیزا رو تغییر میده.....منم با اینجور رفتن ایشون دق به دلم اومد...ولی حتما اینجوری بهتر بوده........
امیدوارم زودتر برگرده !
منم امیدوارم....با تمام وجودم...
سلام خوبی؟
من تازه داشتم کرگدن خون می شدم اما انگار شانس نداشتم
سلام عزیزم....میشه خوب بود؟سعی میکنم خوب باشم...
وبلاگ قبلی کرگدن رو بخون..همین وبلاگش رو بخون...یه عالمه پست هست که ارزش صدها بار خوندن رو داره....
ایشالا نزدیکه اون روز که باز هم شروع کنه به نوشتن....
عجب...
داستان غریبی است این خداحافظی های ناگهانی نویسنده ها از دنیای مجازی.
نباید نگران بود البته.
رفتن و ساکت موندن گاهی خیلی ثمر بخشه...
داستان غریبیه....
امیدوارم ثمره ی این رفتن خوب باشه واسه آقا محسن...
پر از تهوع
با سیلابی بد بو از حرف و عدد، احساسم را بالا می آورم
خالی می شوم از خودم
حالا دیگر تو شده ام
مگر همین را نمی خواستی؟
آقا خدا بد نده!شما چرا با این حالتون؟!حالا چرا اینجا؟!تبلیغ جدید وبلاگه؟!!!!
وگاهی چقدر زود دیر میشود .....
نمیخوام باور کنم که دیر شده....آقا محسن بر میگرده...برمیگرده......
نیاز نیست باور کنی....
همیشه برگشتنی هست ....
اما قبلش رفتنی هم هست ....
باید رفت تا نبودنت معنا پیدا کنه ...
میان بود و نبود .... فاصله ای نیست ....
تنها راه بی برگشت ... عمر ادمه ...
نبودن آقا محسن معتایی نداره...چون همیشه تو دل ما هست...سایه ش همیشه حضور داره......
حرفات رو قبول دارم...
به امید برگشتنش....
ایشاالله زودتر برمیگرده
به امید خدا
اصلا از کجا میدونین شماها ؟! شاید کرگدن جان مشغول خواستگاری ژوزفین برای منه وقت نمیکنه وبلاگ آپ کنه ...
قول داده وقتی ما 2 شترمرغ عاشق به هم رسیدیم بیاد و شروع کنه ...
تو هم که هی از آب گل آلود ماهی بگیر!
مرررسی محمد
دو شتر مرغ عاشق
آدما گاهی واقعا نیاز به تغییر و استراحت دارند ..
همه چی درست میشه..
در همیشه رو یه پاشنه نمی چرخه...
خودت خوبی خانومی؟
بوس
سلام فاطمه جونم...
آره....
مرسی عزیز دلم...خوبم..
بووووس
حس خوبی ندارم در کل...
حق داری نیمه جدی بانو
سلام.همه رفتن...
سلام مهتاب خانومی...
هنوز هستن کسایی که موندن...باید باشن...دل آقا محسن هم به همین خوشه...که ببینه ما مینویسیم...حرمت قلم رو حفظ میکنیم...پا پس نمیکشیم...باید بمونیم....
الهه جان برمی گرده مطمئنم.
حتی اگه خودشم نخواد با دعاهای ما نظرش عوض می شه.فقط با اون دل مهربونت دعا کن رفیق
منکه از خدامه سیمین جونم...آرزوم اول خوب بودن ایشونه و بعد خوب و جانانه برگشتنشون....
دعا میکنم عزیز دلم...مرسی سیمین خوبم
ما هم کوچ کردیم
مبارک باشه
دیروز نبودم و خبر از اینهمه غم نداشتم ولی امروز ............
حالم خیلی گرفته ست دلم غم داره و باورم نمیشه رفتن کرگدن رو اونهم تنها ....
روشنک!!!!!!!!!!
همین الان وبلاگت بودم!همین الاااان!و برات کامنت گذاشتم...هم زمان هم زمان!!!عاشقتم هم ریشه ی من...
کامنتم رو بخون عشقم...رفتن کرگدن رو اصلا نباید باور کرد!یعنی برای همیشه رفتنش رو نباید باور کرد...یه سفر کوتاه مدته...من دوست دارم ایجوری فکر کنم...دلم در غیر این صورت طاقت نمیاره....
سلام الهه ی عزیزم پست جدید بزار دیگه ...
سلام عزیز دلم...گرفتار امتحانام...در اولین فرصت ایشالا
کرگدن برا محسن! تو کامنت هاش نامه نوشته برو بخون
خوندم روشنک گلم...
چه خوبه که دوستی به خوبی تو دارم ....بودنت مثل ذریا ارامبخش مثل اسمون ابی مثل جنگل سبز مثل کوه استوار میمونه
عشقمی
حالا هی منو بکش با این حرفات...عااااااشقتم
سلام الهه نازنینم .
حالتو نپرسیدم چون می دونستم چه حالی داری ! چون حس می کنم ! چون خودمم حالم همونطوریه !
نوشته پر احساس تو و بقیه بچه ها دوباره و دوباره اشکو مهمون چشمامون کرد ! رفتن کرگردن انقدر یکباره بود که یه جورایی همه توو شوک موندن ! دیروز کلاً به نت سر نزدم چون اصلاً نمی تونستم و دلم می خواست یک روز ازین محیط دور باشم تا آرومتر شم .
هیچوقت فک نمی کردم که آدم توو دنیای مجازی هم انقدر به بعضی ها و نوشته هاشون وابستگی پیدا کنه که رفتنشون اینجوری تحت تاثیر قرارمون بده !
خوشحالم که حداقل کسایی مثل تو و کیامهر و حمید و خیلی های دیگه هستن و امید دارم که کرگدنمون هم یک روز همینطوری که بی خبر خداحافظی کرد ،بی خبر برگده و ذوق زدمون کنه !
سلام عزیز دلم....
میدونم خانومی...کامنتهات رو دیدم تو وبلاگ آقا محسن...خوب کردی که نیومدی دیروز رو....
دل بستگی و وابستگی دنیای مجازی و واقعی سرش نمیشه...آقا محسن تو این دنیای مجازی یه انسان واقعی بوده همیشه...یعنی خودش بوده...بی نقاب...بی کلک...واسه همین اینهمه دوستش داریم...
مطمئن باش برمیگرده...یه روز دوباره مینویسه...یه روز میاد که ذوقزده بشیم و برگشتنش رو جشن بگیریم...
سلام. آخه یه دفعه چی شد؟ چرا همه چی به هم ریخت؟ پس صداهای شب عید که قرارش رو با هم گذاشته بودیم چی میشه ؟ اوووه دیگه هیچی نمیشه گفت!!! فقط امید وارم هرجا هست دوباره بیاد رو فرم و برگرده همین...
سلام...
منم امیدوارم....
پست یار دبستانی من خود به خود حذف شده!
این یعنی چی؟
وااااااااا!
!!!!!!چی بگم؟!!!الان فقط از تعجب خشک شدم!
آبجی قربون چشمای قشنگت بره...نکن اینجوری...دل منو بیشتر از این خون نکن
چقدر خوشگل نوشتی الهه...و چقدر غمگین...
این زیباترین نوشته ای بود که تو این چند روز اخیر خونده بودم...
به امید روزی که غم نباشه تا از درخت اصیل قلمت سیب و گلابی شیرین عمل بیاد...هرچند خرمالوی گس رو هم اگه فرشته از درخت بچینه شیرین میشه
بعضی کامنتهات رو که میخونم اول زبونم بند میاد...کلمه کم میارم واسه جواب دادن...بعد هی میگردم و میگردم تو ذهنم...آخرش میبینم ذهنم خالیه ولی دلم پره...
دلم لک زده برای میوه های باغ همسایه....یه ابر چند ضلعی هست که نمیدونم راز میوه های باغش چیه...آدم از بو کردن و خوردنشون سیر نمیشه...همچین نمک گیر میکنه آدم رو...یه جوری که دیگه با هیچ سیب و گلابی ای چشم دلش سیر نمیشه و همیشه مزه ی اصیل و بکر میوه های اون باغ تو خاطرشه....شاید چون اون میوه ها رو با بارون خودش سیراب میکنه....باغش آباد....
مررررسی یه دنیا حمید...هم به خاطر این کامنتت که مثل آب رو آتیش دلم بود...هم به خاطر زحمتهای این چند روزت تو کامنتدونی کرگدن...به امید روزی که غم نباشه...منتظر اون روز میمونم...
باغ دلت آباد
سلام الهه جان
روزگارت خوش
سلام رهای عزیز...
مررررسی...روزگار شما هم خوش