روزهای خوبی نیستند این روزها...هنوز در ناباوری به سر میبرم...حس میکنم همهٔ اینها یک کابوس است...یک کابوس طولانی...دیشب قبل از خواب آرزو می کردم کاش صبح بیدار شوم و بفهمم این روز طولانی لعنتی یک توهم بوده است...یک خواب زهرماری...اما صبح هم آمد و این کابوس تمام نشد....رفتم به مجلس ختم...تا دم در هم امید داشتم که خود آقا شیرزاد با آن لبخند مهربان جلو بیاید و بگوید "الهه خانوم سلام....شوخی بود همه ش..."...به تمام کائنات التماس کردم که خواب باشد تمام اینها...اما اشک های مریم خواب نبود...لرزیدن او در آغوش من و هق هق های من بر شانهٔ او خواب نبود...مراکه دید گفت "الهه اینجا رو میشناسی؟؟؟؟" و زد زیر گریه........میشناختم آنجا را....خیریهٔ شندآبادیها را....هفتهٔ پیش روز سه شنبه با آقا شیرزاد و مریم آنجا بودیم....روبروی یک زمین خالی جلوی آن خیریه....آقا شیرزاد به آنجا اشاره کرد و گفت:"اونجا خیریهٔ بابا ایناست الهه خانوم".....امروز با خون دل از کنار آن زمین گذشتم....انگار با قلبم راه میرفتم نه پاهایم...مراسم ختم همانجا بود...همانجا که یک هفتهٔ پیش خود آقا شیرزاد نشانم داده بود.......
نمیدانم چه مینویسم...چرا مینویسم و برای که؟...سوزش چشمهایم تمامی ندارد...قلبم شکسته است....نمیتوانم فراموش کنم...لبخند آقا شیرزاد را....نگاه مهربانش را...مردانگی و مرامش را....لطف بی دریغ و بی توقعش را....نگاه مریم را...اشک های امروزش را....لرزش دستانش را...
آقا شیرزاد قرار نبود بروی...مگر از من قول مردانه نگرفتی که اگر مشکلی داشتم خبرت کنم؟مگر موقع خداحافظی نگفتی "ایشالا بازم ببینیمیتون؟"...گفتی...نگفتی؟!
نمیدانستی میروی....نمیدانستم پر میکشی...مریم هم نمیدانست...هیچ کس نمیدانست...
دلم خون است برای مریمت....صبح تا شب برای مریمت دعا میکنم...مریم دلتنگ است.....مریم دلتنگ است...مریم دلتنگ است.........
خیلی سوزناک نوشتییی ایشاالله خدا به مریم صبر بده
خیلی سخته غم از دست دادن ی رفیق ؛ ی رفیقی که دیده بودیش ، ولی اون جاودانه شد - جاودانگی به معنای واقعی جاودانه شد چون یکی را نجات داد -
الهه من با اخلاق تو کاملا آشتا هستم ، الان تو این موقعیت نمیدونم چی بگم اما سعی کن فکرتو یکم آزاد کن امتحانات رو پاس کن روح اونم خوشحال میشه
مواظب خودت باش یادت باشه دنیا 2 روزه فقط از آدم ی خوبی میمونه و ی بدی و ی خاطره -
یا علی مدد
سلام الهه
حسه بدی داشتی
عصری همش میخاستم بهت زنگ بزنم اما هرچی به ساعت نیگا کردم تا بتونم بزنگم نشد دستم لرزید که الان که زنگ میزنم صدایه گریه ی تو و مجلس و قرآن...
نشستم براش قرآن خوندم و هدیه کردم به روحش
کاش بچه هام براش میخوندن فقط یه سوره ی یس
سلام عزیزم
حسم بد نبود....وحشتناک بود!...نمیتونم بگم ضربان قلبم چند تا در دقیقه بود....از اون سه شنبه تا این دوشنبه چرخ این دنیا ناجور چرخید...ناجور....
خوب کردی خانومی....بچه ها هم میخونن...همینکه یادش هستین روحش شاد میشه.....
سلام الهه


اشکم در اومد
حق داری
من که ندیده بودمشون انقدر شوکه و داغون شدم
چه برسه به تو...درک میکنم
من هم برای بازماندگانشون دعا میکنم
روحشون شاد
سلام عزیزم
حق داری.....
داغونم به خدا.....داغونم.....
روحش شاد....میدونم که روحش سبک و آزاده....برای مریمش دعا کن...
این ( قلبم شکسته است ) ویران کننده بود ...
شکسته آقا محسن....بدجور شکسته.....
سلامم الهه خوبم
خیلی دلتنگم خیلی..شاید به اندازه شما نمی شناختم
ولی همون اندازه هم کافی بود برای حسرت های تموم نشدنی دلم از نبودنش..به من می گفت که ممنونم که با دقت برا نوشته هام نظر میذاری می گفت خیلی خوبه کتاب تو پست هات معرفی می کنی...و من حس خوبی داشتم که اون مرد خوبیه و حس هام به من خیلی کم دروغ میگن..الهه هر روز کمتر باور می کنم نبودنش رو
خدا به مریم عزیزش و خانواده محترمش صبر و آرامش بده
سلام فاطمه جونم....
میدونم عزیزم....همه یه جورایی محبتش رو چشیده بودن.....
منم باورم نمیشه فاطمه....
برای خونوادش دعا کن...به خصوص مریم.....مریم.....
سلام الهه
دلم میخواست امروز بیام اونجا اما پاهام توان اومدن نداشت
نمیدونممم چرااا
طاقت نداشتم دوستای خوبم با چشمای گریون ببینمممم
طاقت نداشت عکس قاب گرفته شده اش ببینم
اخه همین هفته پیش بود که رفتم تو وبلاگش عکسش برداشتم گذاشتم کنار عکس مریمش و داشتم درستش میکردم میگفت شیرزاد خان چه عکس جالبی شده این عکس 2نفرتون تو لوگووو یکی بزرگ و یکی کوچیک بعدم میخوندم " گل باغمی تو چش چراغمی تووو "
ای امان از این روزگار الهه ه ه ه
ای امان ن ن
سلام میلاد جان....
امروز همه چیز و همه کس عزادار بودن انگار....به خدا قسم حتی آسمون هم یه حس غریبی داشت....رنگش کدر بود انگار.....
امروز صداش رو گوش میکردم....عکساش رو نگاه میکردم....نمیتونستم قیافه ی خندون خودش و مریم رو از جلو چشمام کنار بزنم....هنوزم نمیتونم.......
روزگار بی مروت........
دلتنگی درد مشترک این روزهاست الهه جان . چاره ای ندارد ....
آره آجی....ولی بد دردیه......
یادش گرامی !
همیشه عزیز میمونه....همیشه....
حس تلخیه....با اینکه هیچوقت ندیدمش اما حس میکنم یه دوست نزدیک رو از دست دادم
تلخه......خیلی تلخ......
مریم رو که توی بغلت دیدم ، صدای ترکیدن بغضمو شنیدم . مریم خون گریه میکرد
دیدی دلارام...تو که دیدی.......دلم خونه برای مریم......
سلااااااااااااااااااام عزیزم.
حرفات به دلم نشست خانومی. خیلی سخته کسی رو که می شناسیش و دیدیش اونم به تازگی ، یهو خبر رفتن همیشگیشو بشنوی ، اونم بدون خداحافظی !
حق داری بگی دلم شکسته ! منم وقتی یکشنبه وبلاگ کیامهر رو باز کردم و اسمش رو دیدم شوکه شدم که آخه مگه می شه ؟! همون آقا شیرزادی که شاد و خندون بود ! همونی که توو بازی آکادمی کیا سه تا فایل فرستاد و چقدر با شنیدن فایلهای صداش خندیدم و حتی برا مامانینا هم گذاشتم تا گوش کنن ! همونی که اولین بار که توو وبلاگش کامنت گذاشتم فک نمی کردم انقدر مهربون و با معرفت باشه که بلافاصله بیاد وبلاگم و برا دو تا از پست هام کامنت بزاره اونم کامنتای بلند بالا !
چهره ی خندونش که توو عکساش دیدم هیچوقت از یادم نمی ره ! دل منم شکست وقتی دیدم اینجوری یهویی هممونو جا گذاشت و پر کشید ، رسم بچه های بلاگستان این نیست که بی خداحافظی برن !
با اینکه ندیدمش اما انگار مدتها بوده که می شناختمش از نزدیک ِ نزدیک !
مرگ تنها سفریه که اکثر ِ آدمارو مجبور می کنه بی خداحافظی از خانواده و عزیزان و دوستانشون برن ، اونم رفتنی بی بازگشت ، برای همیشه ! تلخه خیلی تلخ برای اونائی که می مونن و باید با جای خالی ِ اون آدم و خاطراتش سپری کنن ! تلخه !
خدا به خانوادش ، بخصوص همسرش و همچنین دوستان دور و نزدیکش صبر بده انشالله !
به تو هم عزیزم.
خیلی مراقب خودت و قلب مهربونت باش !
سلام حنانه جونم...
وقتی میای و برام مینویسی انگار خودم تو آینه دارم با خودم حرف میزنم....حس میکنم خالی میشم....
خداحافظی...آره حنانه....بی خداحافظی رفت...واسه همیشه......تو آخرین پستش نوشته بود "فعلا خدانگهدار"........همیشه میگفت فعلا"....اما حالا رفته واسه "همیشه"......
برای همه شون دعا کن حنانه...برای مریم نازننینش.....
مرسی عزیزم....مرسی
الهه الهه الهه...
منم یه بار دیدمش تولد مریم..
آآآآآآآآآخ الهه جیگرم سوخت برا مریم....
وااااای آجی.......
وای الهه جونم. من با اینکه نمیشناختمشون دیشب کلی زار زدم ٫اونقدر که دیگه نفسم بالا نمیومد. چند روز پیش تو وبلاگ هاله جون خونده بودم ولی دیشب که نامه کرگدن رو خوندم٫ بدجوری ریختم بهم.
این از منی که شیرزاد رو نمیشناخت٫ شماها دارین چی میکشین و مریم ش؟
من تو اینجور مواقع اصلا نمیدونم باید چی بگم٫ فقط بدون که هستم کنارت بعنوان یه دوست ندیده.
لاهیگ جونم....
خیلی سخته تحملش.....فوت آقا شیرزاد از یه طرف و فکر مریمش از طرف دیگه دیوونه م کرده......
مرسی عزیز دلم...مرسی که هستی.....
..سلام الهه جانم..
..خیلی خوب نوشتی عزیز...
..فردا که رفتی مهمونی خونه ابدی شیرزاد...از قول من بهش بگو..آقا شیرزاد چی دیده بودی ؟..چی بهت الهام شد ؟..کدوم پرتو خیره کننده..چشمات رو جادو کرد و کشوند دنبال خودش !..که اینطوری عجله کردی و با سر رفتی از پیش مون !.. جاده چالوس و رودخونه وآبشار بهانه بود...اون عشقی بود که تو وجودت غوغا کرده بود ..که امان ات رو بریده بود...تو رسم عاشقی بجاآوردی دوست !... پرواز ...رهایی و سبکبالی !..
...خانه ابدیت مبارک..
سلام مامانگار خوبم.....
آقا شیرزاد دیگه خونه نمیخواد...اون خاک و سنگی که بعدا روش رو میپوشونه فقط نشونه ست.....الان خونه ی آقا شیرزاد به وسعت کل جهانه....
حتما میگم اینا رو بهش.....حتما.....
من که نمیشناختمش ولی این جور که معلومه باید ادم خوبی بوده باشه خدا بیامرزتش
نمیتونم بگم چقددددر خوب بود....نه حد و اندازه ای داره نه معیار و مقیاسی....یه "مرررد" بود....یه مرد واقعی......
روحش شاد.....
درسته که میگن نه بر مرده که بر زنده باید گریست ولی بعضی از مرگها خیلی دردناک میشن
خوشا به حالش که بعد از فوتش به نیکی ازش یاد میشه
امان از این دلتنگی....امان از این جای خالی که با هیچ چیز و هیچ کس پر نمیشه......
جوانمردانه زندگی کرد و جوانمردانه هم رفت....هیچوقت خاطره ش از قلب و ذهنمون پاک نمیشه....هیچوقت......
روحش شاد
عکسهای مراسم امروز رو میتونید بیایید ببینید
خودم اونجا بودم....دیگه دلش رو ندارم.....
سلام!
از کتابخونه چه خبر؟
گزارش پیشرفت کارتو بنویس مهندس!
سلام عزیزم...
میام الان میگم برات
خدا به دلتنگی مریم خانم رحم کند ... الهه دلم برای تنها ماندنش آتش می گیرد...
حق داری عزیزم....دلسوختگی مریم هزاران بار بیشتر و شدیدتر از ماست......
دعا کن براش....