دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

بالماسکهٔ زندگی

ما آدمها انگار عادت کرده ایم به نقاب زدن...هر روز که از خواب بیدار میشویم تا وقتی که دوباره به خواب برویم چندین نقاب عوض میکنیم...

نقاب داریم از همه رنگ...از همه شکل...گاهی یکی از این نقابها را به چهره میزنیم و گاهی چند تا از آنها را همزمان استفاده میکنیم...گاهی آنقدر نقاب روی نقاب میزنیم که چهرهٔ اصلی خودمان را فراموش میکنیم...روزها و هفته ها تبدیل به ماهها و سالها میشوند و کم کم خودمان را میان اینهمه نقاب و رنگ و لعاب گم میکنیم...دیگر حتی نمیدانیم این خود ماییم که میخندد یا نقاب ماست!

کم کم سر در گم و آشفته میشویم چون تظاهر به چیزی میکنیم که نیستیم...به دنبال قالبهای جدیدی برای خودمان میگردیم...نقابهای رنگارنگ تر...نقابی که راضیمان کند...اما راضی نمیشویم...به دنبال نقاب گمشده مان میگردیم...غافل از اینکه آن گم شده خود ماییم!

نقابهایمان را برداریم...دست خودمان را بگیریم و از میان این آشفته بازار خودمان را نجات بدهیم...خودمان را پیدا کنیم...نقابها را که برداریم،همه را که پیش چشممان ردیف کنیم،کم کم خودمان را پیدا میکنیم...خود گم شدهٔ تنهایمان را...همانکه نقاب نیست و اصیل است...همانکه مدتها زیر نقابهای رنگارنگ خاک خورده و غریب مانده...

نقابمان را که برداریم خودمان میشویم...زشت یا زیبا...هرچه که هست،خود ماییم...از زشتیهایمان نترسیم...تا زشتیهایمان را نشناسیم زیبا نمیشویم و تا نقاب داشته باشیم زشتیهایمان پنهان میماند...

نقابت را بردار...جلوی آینه برو...به روی ماه خودت لبخند بزن...حالا انگار همه چیز زیباتر است....نه؟

نظرات 34 + ارسال نظر
FaRiD جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 http://onlymeu.blogsky.com

سلام دوست من

وبلاگ جالبی داری نیومدم بگم به وبلاگ من سربزن نه فقط اومدم بگم اگه حرفی تو گلوت سنگینی میکنه بیا تو وبلاگ به من بگو


قصد من اینه که 1متن مینویسم و میخوام تو چرک نویس ذهنت اگه جایی مطلبی راجع به متن داری واسم بفرستی

خاطره.حرف دل.هرچی که دلت میخواد

منتظر دیدارتم

مرسی

سلام...
سر میزنم بهت

هیشکی! جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:29

سلام آجی..
آره ما گم شدیم
واااای الهه چه پستی نوشتی...

دلم برای خودم تنگ می شود گاهی همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم!

سلااااام آجی خوشگلم...
بزرگترین عامل دلتنگی آدمها خودشونن..دلشون واسه خودشون تنگ میشه و بیخبرن...
قربون تو برم من

گل گیسو جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:54 http://www.gol-gisoo.blogsky.com/

سلام...
چقدر تاثیر گذار...
راست میگی
بدون نقاب همه چی زیباتره
اصلا شاید یکی از عواملی که صمیمی ترین افراد بهت هم یهو غریبه میشن اینه که یهو نقاب میزنن...

سلام عزیزم...
بعضی وقتها هم این غریبه شدن مال اینه که مدتها نقاب به چهره داشتن و یهو نقابشون میفته...

بهنام جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:41 http://www.delnevesht2010.blogfa.com

سلام...
من همیشه فکر میکنم آدم بی نقابی هستم آدمی که خودشو همونجوری که هست نشون میده و تزویر تو کارش جایی نداره ولی حقیقت... تو حقیقت این نیست فکر میکنم بعضی مواقع این نقاب لازمه واسه اینکه دیگران آسیب نبینن! باید غمم رو پنهون کنم وقتی پهلوی کسی ام که کلی غم داره. شاید باید پهلوی اون هرهر بخندم و از خوبی های زندگی بگم! در حالی که حقیقت اصلآ این نیست!
به هر حال بعضی وقتا این نقاب هرچند خودمون رو عذاب میده ولی لازمه... من اینطور فکر میکنم

سلام...
خود من هم همین نقاب خوشحالی رو دارم بهنام...هیچوقت هیچ کس از غم من باخبر نمیشه...ولی خب...یه چند وقتیه که رو خودم کار میکنم که اگر دارم از خودم شادی و خوشحالی نشون میدم این شادیه درونی باشه...نقاب بیخودی نباشه...دقیقا موضوع همین عذابه ست...نقاب نقابه...من نگفتم نقاب بده یا خوب...شاید برای زندگی میون دیگران خیلی هم خوب باشه..ولی خودت حس خوبی نداری...و مهم همین حس ماست چون تنها داراییمونه...

آناهیتا جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:43 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سلام الهه ناز
چرا آدما نقاب می زنن؟
یعنی خوشون اینقدر زشت و بی وجودن؟
از وقتی اینجا رو خوندم با خودم خلوت کردم ببینم من کی نقاب زدم؟ دیدم آره وقت هایی که روح زشتی دارم، روح حسود، کینه ای....نقاب می زنم!
یعنی اگه بی نقابم خودمو تو آیینه ببینم ...وحشت می کنم! شاید اصلا خودمو نشناسم!
ببین الهه الان بی نقاب حرف زدم
ببین چقدر زشت و پوچ بود!
بزرگ ترین نقاب من کینه ای بودن! گذشت کی تقسیم شده که من جا موندم؟!؟؟

سلام آنا جونم...
نقاب زدن راه ساده تریه نسبت به تغییر کردن آنا...شاید واسه همینه که نقاب میزنیم...
اول اینو بهت بگم که وقتی میبینم روی پستهام فکر میکنی و با خودت خلوت میکنی خدا رو شکر میکنم...حس میکنم نوشته هام به یه دردی میخورن...ممنونتم...
بی نقاب حرف زدی آنا...ولی باورت میشه نه زشت بود و نه پوچ؟
همینکه از عیب خودت باخبری یعنی تو آدم صادقی هستی...خیلیها با خودشون هم رک نیستن...خودشون رو هم گول میزنن...پیش خودشون هم میرن بالای منبر!اما تو با خودت روراستی...مهم این نیست که اون موقع که گذشت تقسیم میشده تو کجا بودی...مهم اینه که الان اینجایی...و هنوز هم میشه گذشت رو یاد گرفت...من میدونم تو هر کاری رو که بخوای میتونی انجام بدی...اگر از گذشت خوشت میاد پس بسم الله....

کیامهر جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:30 http://www.javgiriat.blogsky.com/

کاش میشد صورت بی نقاب همه ادم ها رو دید
کاش لازم نبود کسی به صورتش نقاب بزنه
کاش همه این پست رو میخوندن
مرسی الهه

به این جمله ی اولت که فکر میکنم دو تا حالت میاد تو نظرم...اگر از اول اول خلقت هیچ حجاب و پوششی روی ذهن و ضمیر ما نبود و همه اینو میدونستن که هر فکری بکنن و هرچی که هستن لخت و عریان به همه نشون داده میشه شاید هیچ زشتی و بدی ای به وجود نمیومد...
ولی فکر کن...در حال حاضر...تو این روزگار پر از نقاب...نقابها که بیفته چی میشه؟فکر میکنم دنیای وحشتناکی بشه کیامهر...خیلیها هیولاهایی هستن تو پوست آدم.....
واقعا کاش لازم نبود کسی نقاب بزنه...
مرررسی از خودت که همیشه پستهای منو کامل میکنی

روشنک جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:25 http://hasti727.blogfa.com

نمیدونم چرا اد مها از خود با نقابشون بیشتر خوششون میاد!
در حالیکه نگه داشتن این نقاب کار سختیه مخصوصا وقتی نقاب ها رنگارنگ و متنوع میشن....
وقتی خودمون رو بشناسیم و اون چیزی رو بسازیم که روح خودمون رو راضی کنه و ایراداتمون رو از بین ببریم دیگه نیاز به نقاب نیست و از وجود عزیز و بی نقابمون بیشتر لذت میبریم
نقاب داشتن از نقاب نداشتن خیلی سخت تره پس بیایم از خودمون شروع کنیم خودمونو اصلاح کنیم و از خود واقعی مون لذت ببریم قبل از اونکه نقاب ها بیفتن و خودمون هم از خود بی نقابمون بترسیم!

دیگه جای هیچ حرفی باقی نذاشتی...موافقم کاملا

م . ح . م . د جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:36 http://baghema.blogsky.com/

بالاخره که یک روز این نقاب ها برداشته میره ... پس چرا نیایم از اول خودمون باشیم و خودمون زندگی کنیم ؟!

قضیه اینه که آدمها بی خیال اون روز هستن...یا شاید اصلا قبولش ندارن...کاش از اول خودمون باشیم...بی نقاب

حمید جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:56 http://abrechandzelee.blogsky.com/

- هرچیزی که آدمو سنگین کنه اضافیه...و هر چیز اضافی سرعت آدمو میگیره...نقاب اولین چیز اضافیه که همه مون چندتاشو داریم...اگه میخوایم سبک بشیم قدم اول همین نقاب برداشتن و جلوی آینه ایستادن و لبخند زدنه...

- حدود دو ماه پیش تو وبلاگ قبلیت هم یه عکسی شبیه این گذاشته بودی...در اون بحث گذشتن آدما که از کنار هم...یعنی این ادامه ای بر اون بحثه؟...متوجه نشدم...

-چه قشنگ گفتی...بار اضافه ست این نقابها دقیقا...مرررسی
-اون عکسی رو میگی که آدمها به هم گره خوردن؟نه این بحث به اون ربطی نداره...

کورش تمدن جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:46 http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
همیشه دست میزاری رو نکات اساسی
نمیدونم نقاب خوبه یا بد فقط میدونم داشتن نقاب از نداشتنش سخت تره
اگه منظور از نقاب ریا باشه و دورویی خب بده
ولی بعضی وقتا که ما در اوج ناراحتی خودمون رو شاد نشون میدیم تا دوستمون یا همسرمون شاد بشن این بد نیست شاید خودمون اذیت بشیم ولی به نظر من ارزشش رو داره
خوبه که چندوقت یه بار خودمون رو بررسی کنیم تا از اصلمون دور نشیم و بقول شما خودمون رو گم نکنیم
تو جامعه با آدمهای مختلفی روبرو میشیم که هرکدوم خصوصیات خاص خودشون رو دارند و اگه قرار باشه ما تک بعدی باشیم تو مناسیات اجتماعی دچار مشکل میشیم

سلام...
مررررررسی...این نظر لطفتونه...
نقابهامون یه جورایی عجین شدن با خودمون...گاهی تشخیص خوب و بدش سخت میشه...گاهی اصلا نمیدونیم خودمون کدومیم و نقابمون کدومه!
اینقدر این نقاب و نقاب بازی جزو زندگیمون شده که به قول شما اگر نقاب نزنیم باعث تک بعدی بودن و ایجاد مشکل میشه...و این مایه ی تاسفه...نقابهای اجباری...من از این نقابها فراری شدم...ترجیح میدم خودم باشم حتی اگر باب میل دیگران نباشم تا اینکه یه الهه ی دیگه رو قبول کنن و دوست داشته باشن....

سپیده جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:40 http://setaresepideashk.persianblog.ir

کاملا موافقم الهه جون اما کسانی که با نقاب زندگی کردند نمی تونند صورتهای زیبایی داشته باشند به نظر من اگه نقابها بیافته باید از هم فرار کنیم چقدر دلم میخواست یه روزی یه جایی از این زندگی سیرت ادمها رو ببینم نه صورت با نقابشون رو ... میدونم اونروز چقدر سخت خواهد بود و چقدر تحمل دیدن خود ٍ واقعی آدمهای متظاهر دلخراش خواهد بود من هیچ وقت نمیتونم آدمها رو از روی ظاهرشون قضاوت کنم آدمی رو میشناسم که با یه صورت کاملا معمولی زیباترین و دوست داشتنی ترین آدم روی زمینه و من اونقدر زیبایی در این چهره میبینم و انقدر صداقتش عیانه که وقتی بهش نگاه میکنم جون میگیرم اما در مقابل ... چی میشه گفت ... ما آدمها به بازیگری خیلی علاقه داریم و این جزیی از خصلت و ذات ما آدمها ست مثل دروغگویی ... خشم ... نفرت ... عشق ... صداقت ... باید دستی از نو در خلقت ادمها بکار گرفته بشه تا آدمی بی تظاهر با صورت و سیرت یکسان دیده بشه الان هستند و تعداشون خیلی انگشت شماره ...

جانا سخن از زبان ما میگویی...
چیزی ندارم که بگم...با تک تک حرفات موافقم...این آدمهای انگشت شماری که هستن و شکر که هستن گنجهای این دنیان...
وای از اون روزی که همه چیز از پرده برون افتد!واقعا اون روز باید چشمها رو بست و ندید...

فرشته جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:27 http://feritalkative.blogfa.com/

چه آهنگ قشنگی !
خیلی ارومم کرد !
وقتی ادما نقاب میزنن از هم دور میشن !
کاش همه نقاب هارو کنار بزارن

خدا رو شکر
گاهی از هم دور میشن...گاهی هم همین نقاب ها هستن که آدمها رو کنار هم نگه میدارن...کاش روزی برسه که آدمها بی نقاب بتونن همدیگه رو دوست داشته باشن و خود واقعیشون عزیز باشه....

زیتون7 روان شناسی رنگ لباس جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 21:01 http://zatun1001.persianblog.ir

معمولاماخودرابه تغافل میزنیم این صفت بارزماست
بعلاوه حسادت که به قلم سیدابراهیم نبوی است امروزگذاشتم بامطلب شماست است
اگرفیلتربودعددرابه 1002ارتقابده

وبلاگتون رو نمیتونم باز کنم!

پاییز بلند جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 21:09 http://www.paizeeboland.blogsky.com

درووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود
آباجی خاتون خوبی؟ دلم هوای نوشته هاتو کرده این هواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
.
.
.
.
شاد باش و بر قرار

دروووووووووووووووووووووووووووووووووووود
خیلی وقت بود کسی بهم اینجوری نگفته بود درود....دلم تنگ شده بوووود مرد قطبی...خوش اومدی
من خوبم...
شما هم شاد باشی و برقرار

کرگدن جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 21:48

می دونی بدی ش چیه ؟
اینکه این نقاب زدنه عمومی نیس ... یعنی یه عده خودشونن ولی یه عده دیگه نقاب دارن ... خب به اون یه عده اولی ظلم میشه دیگه ... نمیشه ؟ ... میشه دیگه !

دقییییقاً!به اون گروه اول ظلم میشه...مثل این میمونه که وسط یه عده آدم لباس پوشیده و اتو کشیده لخت و عور ظاهر بشه یکی!چه زجری میکشه خودش!ولی دیگران حال میکنن!

سیمین جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:53

میدونی خیلیا از این نقابی که زدن خسته شدن ولی نمیتونن کنار بذارنش.مطمئنم که توی تنهایی هاشون از این بازیگر بودن خسته اند اما در ظاهر به روشون نمیارن.
یکسری از نقاب ها هم منفی نیستند٬ولی اجبارین.مثل خیلی از ادا اصولایی که توی جامعه ی ما مرسومه.مثلن نمی تونیم تو محیط کار مثل جمع دوستان صمیمیمون رفتار کنیم.با پدر و مادر باید یجور باشیم٬با فامیل ٬بسته به درجه ی فامیلی متغیره٬با افراد مذکر یجور٬با مونث ها یجور٬با همکارت٬با ...همینجوری برو تا بینهایت موقعیت های مختلفی که نقاب های مختلفی نیاز داره که به هیچ کدومش باهات سازگار نیست...
وهمینه که آدمو از نظر روحی خسته می کنه و احساس خفگی بهش می ده...
مرسی از این پست توپت

همین حس خستگیه که آدم رو کلافه میکنه ولی خودش هم نمیدونه چشه و دردش چیه...بعضیها رو میشناسم که فقط خودشونن و تن به نقاب زدن نمیدن...اما اونها هم بعضی وقتها مجبووور شدن به پذیرش نقاب...کلا سیستم زجرآوریه و در عین حال شده قسمتی از متن زندگیمون...
مرررسی از تحلیل قشنگت

وانیا شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:19 http://vaniya1859.persianblog.ir

سلام
بانوی پر مشغله ی وبلاگستان خوبی خانوم گل؟
آخ خوب حرفی زدیا که من همش دارم به نقوب خودم فکر میکنم
نقوب= جمع نقاب!

سلام عزیزم...
خوبم خانومی...
خیلی خوبه...فکر کردن بهش بهتر از بیخبری از نقابهامونه...حتی اگر کار زیادی از دستمون برنیاد واسه برداشتن همه ی نقابها...

فلوت زن شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 http://flutezan.blogfa.com/

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم.
آره ! نقابها اصلاً خوب نیستن ! اصلاً !
همیشه می گیم کاش هیچ کس نقابی به صورتش نزنه ولی گاهی توو تنهائی خودمون که فرو می ریم می بینیم خودمونم چند تا ازین نقابهارو با خودمون حمل می کنیم ! آخه گاهی خودمون نمی خوائیم ولی دیگران نقاب به صورتمون می زنن ، یه جورایی اجباری ، شاید حتی خودت هم خبر نداشته باشی و این خیلی تلخه !
به قول یونگ : سخت ترین کار دنیا ساده بودن است !
واسه همینه که آدمها ازش فاصله گرفتن و خودشون رو به هزار و یک نقاب رنگارنگ وابسته کردن ، فقط به خاطر این که سادگی رو درک نکردن ، نمی کنن و نمی خوان بکنن ! انگار بدجور به این نقابها عادت کردن ! زیبائی مصنوعی ِ این نقابهارو به چهر ه ساده خودشون ترجیح می دن !
مثل همیشه با احساس و عمیق و زیبا نوشتی !
عکس هم به تنهائی به اندازه یک کتاب گویاست!

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیز دلم...
هر کدوم از کامنتهاتون برای خودش یه پسته با یه دنیا معنی...حق با توئه...آدمها سادگی رو نمیپسندن اکثراً...اما این وسط هستن اونایی که ساده هستن و بی نقاب...و چقدر سخت میشه زندگی براشون...ولی در نهایت یه آرامش درونی دارن که آدمهای بانقاب با اینکه خیییلی تو اجتماع راحت ترن اون آرامش رو ندارن.....
مررررسی که همیشه نظراتت اینقدر خوب و قویه حنانه ی گلم....
مرررسی عزیزم

فاطمه (شمیم یار شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:32

سلاممممم الهه خوبم
اتفاقا منم یه روز همین حرف های تو رو یه جور دیگه تو وبم گذاشته بودم..یه جور حس درونی بود..برای اینکه اگه ما آدما بفهمیم و درک کنیم که خود بودن با تمام خوبی و بدی هاش چه حس بی نظیر و رشد دهند ه اییه..
و چقدر از نظر درونی آروم کننده است ..اینقدر اسیر نقاب ها نمی شدیم..و نه تنها وضع خودمون که وضع دنیا هم بهتر می شد..
شاید هم نمی دانیم ،خود بودن، صفای دیگری دارد آنگاه که می رسیم به خط پایان...

.

سلااااااام عزیزم...
به قول سهبا انگار هر کدوم از ما یه دورانی درگیری داریم با این نقابها...منکه خیلی خوشحال میشم وقتی میبینم هستن کسایی که به نقابهاشون فکر کردن یا به نقاب زدن دیگران...
"شاید هم نمی دانیم ،خود بودن، صفای دیگری دارد آنگاه که می رسیم به خط پایان..." چه قشنگ گفتی فاطمه جونم....
من ترجیح میدم خودم باشم....تظاهر بهم حس حقارت میده...نقاب هم خفه میکنه منو....من این خفگی رو اصلا دوست ندارم!

افروز شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:11

سلام پرنسس خانوم می دونی چیه شاید اگر این نقابها نبود هم تحمل زندگی از اینی که هست سخت تر میشد گاهی لازمه خودت نباشی

سلاااام افروز جونم...
بچه که بودم بابا بهم میگفت پرنسس....حالا هر دفعه میای کامنت میذاری من یاد اون موقعها میفتم
خب این الزام و اجبار خیلی بد و بیرحمانه ست...و اینقدر آروم تو ذهن و ضمیر آدمها ریشه کرده که به این آسونیها نمیشه از زندگی جداش کرد...اما نبودن نقابها بهتر از بودنشونه...اولش همه چیز سخت باشه شاید ولی کم کم همه سعی میکنن خودشون خوب باشن نه نقابهاشون...

سهبا شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:18 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام آجی الهه . یاد نوشته خودم افتادم راجع به نقاب . انگار هر کدوم از ما یه دورانی درگیری داریم با این نقابها ! نمیشه ازش گذشت و فرار کرد ! هر روز باهامون هست و گاهی نمیشه به کارش نبرد ! اما کاش می تونستیم خودمون باشیم . خود خودمون ! و اینطوری دنیا چقدر قشنگ تر میشد .

سلام آجی گلم...
آره...فاطمه هم همین رو گفته...
دقیقا...این یه کاش بزرگه...وقتی به گم شدن میون یه عالمه نقاب فکر میکنم خیلی میترسم...مثل غرق شدن میمونه...ترجیح میدم خودم باشم با همه ی سختیهایی که داره..

آلن شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:31

موضوع سختی رو انتخاب کردی الهه.
اگه بخام صادقانه نظر بدم ، باید خیلی محتاط باشم.
و گرنه حرفم تبدیل به بلوف میشه.
نقاب نداشتن و شفاف بودن خیلی خوبه.
ولی لااقل توو ایران نقاب نداشتن خیلی سخته الهه.
ایرانی جماعت اهل نقاب و تعارف و این حرفاست.
اگه نقاب نداشته باشی امکان داره برای خودت دشمن و بدخواه بتراشی. لااقل کارات باعث دلخوری میشه.

فرض کن واست مهمون میاد و تو سرحال نباشی.
اگه بری توو اتاقت و بیرون نیای باعث دلخوری میشه.
اگرم بخای پیششون باشی و خودتو خندون و سرحال نشون بدی که عملن از نقاب استفاده کردی.
خلاصه که نقاب نداشتن خوبه ولی خیلی سخته.

نمی دونم تونستم منظورمو برسونم یا نه ؟

کاملا تونستی منظورت رو برسونی...کاملا حق با توئه..سخته بی نقاب بودن....میدونی آلن...اکثر نقابها به خاطر کسب مقبولیت به وجود اومدن...مثل همین نقاب خوشحالی و سرحال بودن...من میگم اگر باید سرحال باشیم تا ناراحت نشن باشه قبول...ولی چرا نقاب؟چرا وااااقعاً و از ته دل شاد نشیم؟...شاید این یه تمرین خوب باشه...وقتی مچ خودمون رو بگیریم که این الان نقابمه که شاده نه خودم شاید بتونیم کاری کنیم که این شادیه واقعی باشه....اولش خیلی به خود درگیری میرسه آدم...من هنوز هم با خودم درگیرم!ولی آسونتر شده برام.....

مامانگار شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:26

...بنظرم نقابها بنوعی..همون آرزوها و آمال ما هستن...مایی که از چیزی که فکرمیکنیم هستیم ناراضی ایم..نقابها همون چیزایی ان که دوست داریم باشیم و نیستیم..و به این شکل می خوایم برآوردشون کنیم...
..اما مهم اینه که خودمون رو دوست داشته باشیم و قبول کنیم و بپذیریم..به همین شکلی که هستیم..
..وارزش و بنا رو بذاریم بر حرکت..تغییر و دگرگونگی...نه لاپوشانی...
پستت خیل خوب بود الهه نازنین...مرسی..

دقیقا مامانگار خوبم...چیزیکه میخوایم باشیم و نیستیم رو یه نقاب میکنیم و پشتش قایم میشیم...اونوقت خودمون هیچ پیشرفتی نمیکنیم و فقط نقابهامونن که عوض میشن....
مررررررسی مامانگار عزیزم...مرسی که اینقدر همدلین با من

سبزینه شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:17 http://www.bazigooshi7.blogsky.com/

وای به اون روزی که به زور هم که شده این نقابا برداشته میشن...

تا قبل از اون روز هم خود آدمها به طرز وحشتناکی عذاب کشیدن به خاطر اینهمه نقاب....

هاله بانو شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:21 http://halehsadeghi.persianblog.ir/

پیدا میکنیم...خود گم شدهٔ تنهایمان را
از این جمله خیلی خوشم آمد یه جوری بود خودش یه دنیا حرف داشت ....
من گاهی دلم برای خود خودم تنگ می شه نمی دونم شاید ما بقی آدم ها هم اینجوری باشن

مرررسی عزیزم...
همه همینطورن هاله ی عزیزم...اکثر آدمها دلتنگ خودشونن...چه خوب که میدونی دلت برای خودت تنگ میشه...خیلیها فقط میدونن دلتنگن ولی نمیدونن چرا و برای کی....

فرزانه شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:37 http://www.boloure-roya.blogfa.com

اونجائی که از نقاب استفاده می کنیم برای این که دیگران از غصه هامون چیزی نفهمن این نقاب ضرری به کسی نمیرسونه. اما همه نقابها از این جنس نیستن. خونه آنچنانی، ماشین و پوشاک و جواهرات و .... نقاب‌هایی هستن که خیلی ها آرزوشو دارن. خیلی ها با این نقاب ها شخصیت خودشون رو اصلاح میکنن!! ولی من اینقدر دستگیرم شده که تو اجتماع ما راستگو ها و صادق ها همیشه ضربه میخورن و آسیب میبینن. انگار همه عادت کردن که دروغ بشنون هرچند که بدونن دروغ میشنون. گاهی اوقات هم مجبوریم به استفاده از نقاب. این مطلبت منو یاد یکی از دوستام انداخت که بخاطر همسرش یه نقابی زده که 360 درجه با ماهیت وجودی خودش تفاوت داره. دلم هم برای اون میسوزه هم برای همسرش. بدجور دارن به هم دروغ میگن.

آره فرزانه جان...نقابها زیادن...یه سریشون به کسی آسیب نمیرسونن و حتی برای دلخوشی دیگران خیلی هم خوبن...اما یه سری نقابهای دیگه هستن که باعث دروغ و ریا میشن...مثل همینی که گفتی...
و اما اینکه گفتی تو اجتماع ما راستگو ها و صادق ها همیشه ضربه میخورن و آسیب میبینن....شاید واسه اینه که آدمها دروغ شیرین رو بیشتر دوست دارن از حقیقت تلخ....خیلی تاسف برانگیزه که آدم بدونه داره دروغ میشنوه ولی خوشش بیاد بازم!
برای دوستت و همسرش هم متاسف شدم...مشکل همینه...آدمها خود واقعی خودشون و همدیگه رو اونجور که هست قبول ندارن و دوست ندارن.....نتیجه ش میشه یه عمر دروغ و خودخوری و عذاب و فشار و یک روز هم بریدن از همه چی.....

روشنک شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:13 http://hasti727.blogfa.com

شاید باورش برات مشکل باشه ولی بی تردید توی قلب و ذهنم برا همیشه موندگاری
خدا رو شکر که تو رو دارم

واسه چی مشکل باشه عزیز دلم؟وقتی تو توی دل من موندگار باشی بنا به قانون دل به دل راه داره منم تو دلت موندگار میشم...
عااااشقتم

فلوت زن یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 http://flutezan.blogfa.com

سلام الهه مهربونم.
چطوری خانومی ؟
مرسی از محبتهات نازنین !
آره آدمهای بی نقاب آرامشی دارن که آدمهای با نقاب همیشه در حسرت داشتنش می سوزن ولی حاضر هم نیستن به خاطرش از نقابهاشون بگذرن !

خیلی گُلی !!!

سلام عزیز دلم...
خوبم خانومی...
اینم جزو لیست بلند بالای اشتباهات آدمهاست....
خودت گلی حنانه جونم

سپیده یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:06 http://setaresepideashk.persianblog.ir

سلام بر الهه بانوی نازنین

سلام به روی ماهت سپیده جونم

بهنام یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:42 http://www.delnevesht2010.blogfa.com

سلام...
ایمیل ما رسید خدمتتون برای عرض ادب؟!

سلام بهنام جان...
آره رسید...خییییلی جالب بود...مرسی

زهرا فومنی یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:29 http://www.butimar1365.blogfa.com

سلام الهه جونم..یه موقع هایی اطرافیان طوری نگات میکنند طوری باهات بر خورد میکنند که انگار نقاب زدی اما هرچی دست میکش میبنی نه نقاب نیست!کاش که بشه نقاب روی چشمارو برداشت..من همیشه به دنبال تعویض نقاب چشمام هستم..اما الهه باور کن خیلیها نقاب دارند اما نمیخوان قبول کنند..هیچ موقع هم به فکر برداشتنش نیستن..من همیشه از شون میترسم...

سلام عزیزممم...
نقاب روی چشمها...آره...به چه نکته ی خوبی اشاره کردی...
آره...اکثر آدمها همینجوری هستن زهرا...نقاب های ناخواسته ی زیادی داریم...ولی امان از اون روز که نقابمون خودخواسته باشه و برای فریب دیگران یا صدمه زدن بهشون....این بدترین نوع نقابه...

پرند سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:00 http://ghalamesabz2.wordpress.com

می‌دونی مشکل وقتی بزرگ می‌شه که کار به جایی می‌رسه که بدون نقاب نمی‌تونی توی جامعه و بین مردم زندگی کنی!
حتی یه جاهایی طرد می‌شی! فقط به جرم این‌که خودت بودی... بی‌نقاب... بدون پوسته...
اون‌وقت اون عده‌ای که همیشه خودشون بودن بدون تملق و ریا و تزویر و دروغ و هزار صفت دیگه زندگی بهشون درس می‌ده که باید نقاب بزنن!
حالا یه عده می‌تونن و می‌زنن!
یه عده هم نمی‌تونن و... می‌دونی دیگه خودت...

دقیقا پرند...این نقابها برای مقبولیت پیدا کردن بین مردمه...همین طرد شدن یکی از نتایج نقاب نداشتنه...بی ریا و تزویر نمیذارن و نمیخوان که زندگی کنیم...
یه عده میتونن و میزنن..یه عده هم نمیتونن و سر سبزشون رود بر باد...

ماهک سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:51 http://www.maahakkkk.blogfa.com

نمی دونم چی باعث میشه که ما رو به سوی داشتن نقاب های رنگارنگ سوق بده که یادمون بره چهره اصلیمون که خودمون رو فراموش کنیم ... این همه نقاب برای چی

ترس از طرد شدن...ترس از تنهایی...ترس از روبرویی با واقعیات...همه ی اینا داشتن نقاب رو میطلبن...و هزار تا ترس و بهونه ی دیگه....

هیشکی! سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:04

فففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووت

تا حالا مذاحم کامنتی ندیدی؟ حالا ببین؟
دیدی؟ زیارت قبول

شما همه جوره مراحمی و تاج سر ما آجی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد