دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

بیدارخواب...


دیروز برای اولین بار در زندگی ام دیازپام خوردم تا به خواب پناه ببرم...به گمانم آخرین بار هم بود...این قرص اصلاً به من نمیسازد...تمام دیروز را خواب بودم...حدود 15 ساعت...بیدار که شدم،متوجه شدم حالت بدنم هیچ تغییری نکرده...حتی اندکی هم جابجا نشده بودم...درست مثل یک میّت...بیحرکت و آرام...خواب عجیبی داشتم...انگار معلق بودم بین خواب و بیداری...خوابهای عجیب و غریب هم زیاد دیدم...از آن خوابها که میدانی هرگز در بیداری اتفاق نخواهند افتاد...انگار بعضیها که در دنیای بیداری رفتار مناسبی ندارند،در خوابهایم بی مهریهایشان را جبران میکنند...گوشی ام را سایلنت کرده بودم اما حواسم به تلفن نبود...زنگ تلفن خانه را میشنیدم و در خواب به دنبال تلفن میگشتم تا خفه اش کنم...سر و صدای کارگرهای آن سمت کوچه را میشنیدم....صدای ماشینها و بوقهایشان...کسی هم زنگ خانه را زد به گمانم...نمیدانم که بود و چه میخواست..."عرفان که سمنانه و مامان هم کلید داره"...اینها را در خواب به خودم میگفتم شاید هم در بیداری...نمیتوانستم مرز این دو را تشخیص بدهم...صدای دعوای بچه های همسایه را میشنیدم و در خواب میدیدم که رفته ام روی تراس و دارم بهشان تذکر میدهم که ساکت باشند...اما صدایشان قطع نمیشد...مطمئنم در آن حالت اگر زلزله هم می آمد من از جایم تکان نمیخوردم...نهایتاً در خواب میدیدم که رفته ام زیر میز و پایه های میز را چسبیده ام،آنوقت با خیال راحت روی همان تخت،زیر آوار میمردم!



پی آهنگ نوشت: این روزها خودم سکوت میکنم و آهنگها سخن میگویند...این آهنگ یکی از آنهاست...


نظرات 15 + ارسال نظر
کیانا پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

فعلن اووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووول تا برم بخونم


مقامت محفوظه

کیانا پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:43 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

از دست تو دختر چرا دیازپام آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این همه قرص هس....
بدیه این قرص به همینه ،وختی میخوری مرزی بین خاب و بیدار نداری ...نمیدونم واسه من که خیلی دردناکه ... من بیشتر خسته میشم واسه همین ترجیح میدم همون بیدار خابیو بکشم ...
حس خوبی نداره اینکه تو خاب سرگردون باشی ،حداقل من که اینجوریم
ایشاا.. هیچوخ اینطوری نشی عزیزم ...دیگه ام از این قرصا نخوریاااااااااااااااااااااا

تنها خواب آور موجود در خانه بود!واقعا نیاز داشتم بخوابم...اما نمیشد...مغزم داشت میترکید...
چشم..دیگه نمیخورم...توبه کردم اصلاً!

کیانا پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

افرییییییییییییییییییییین عزیزم ....
حالا بیا بوووووووووووووووووووووووس

اینجا که آیکون بوس نداره....ما که از رو نمیریم...بوووووووووووووووس

دلارام پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:22 http://delaramam.blogsky.com

برای یک بار اشکال نداره که دیازپام خوردی . ولی دیگه نبینم از این کارا کردیااااا
شاد باشی عزیزم

تو که میدونی چه حالی داشتم و چرا خوردم...دعوام نکن دیگههه
چشم..دیگه نمیخورم
مرسی عزیز دلم...تو هم شاد باشی

فرشته پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:33 http://surusha.blogfa.com

قرص خوبی نیست..منم یه بار امتحان کردم پشیمون شدم ...

اگه آرامش نباشه از هیچ قرصی کاری بر نمیاد...

دقیقا....آرامش......

دخترآبان پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:41 http://fmpr.blogsky.com

من اصلا خواب نمیبینم ... اگر سالی ماهی یه خواب ببینم عمرا یادم نمیموونه :دی

بهتر!من دردایی از یه سری از خوابام کشیدم که خدا نصیب کسی نکنه!خواب نبینی امنیت روانی بیشتری داری

وانیا پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:45

الی جونم نخور دیگه از اون قرص
شاد باش بخند این حالت بی وزنی توی دنیا خوب نیست

نمیخورم آجی بزرگه....پشیمون شدم!

تیراژه پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:12 http://tirajehnote.blogfa.com

سلام الهه
"نهایتاً در خواب میدیدم که رفته ام زیر میز و پایه های میز را چسبیده ام،آنوقت با خیال راحت روی همان تخت،زیر آوار میمردم!"
این تکه از نوشته ات عالی بود..عالی
یهو یخ زدم از تلخیش
شاد و آرام باشی عزیز




سلام خانومی...
ببخش اگر کامت رو تلخ کرد عزیزم....
مرسی تیراژه جونم...تو هم همینطور

علیرضا پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:41 http://yek2se.blogsky.com/

عجب دنیایی این خواب و رویا
من هیچیو با خواب عوض نمیکنم
با اون 7.6 ساعتی که میریم دنیاهای دیگه رو سیر میکنم
سعی کن دیگه از این چیزا نخوری

خوابیدن رو دوست دارم...اما خواب دیدن خیلی وقتا اذیتم کرده......
نه تنها سعی میکنم بلکه قول میدم دیگه نخورم از این چیزا

حمید پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 17:19 http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

- دقیقا حالتو میفهمم...9-8 سال پیش کلونازپام میخوردم...عاشق حال بعد از تاثیر گذاشتن قرصها بود! محشره! عین مستی میمونه! واسه خودت سیر میکنی!...حیف که این کار لعنتی اجازه نمیده وگرنه با تمام عوارضی که داشت (مخصوصا تاثیر تخریبی وحشتناکی که استفاده بیش از حد مجازش روی حافظه کوتاه مدتم گذاشته بود) هنوزم دوس دارم دوباره تجربه اش کنم! (آیکون "کامنت ناباب!")...

- الان که شرکتم و نمیتونم آهنگه رو گوش کنم و بفهمم چی به چیه ولی امیدوارم این سکوتی که میگی از جنس سکوتای خوب و آرامش بخش باشه...

-حال عجیب و جالبیه ولی هشیاری رو بیشتر دوست دارم هرچند تلخیش بیشتره.....نکن از این کارا حمید!واقعا به عوارضش نمی ارزه!
-سکوتم....نمیدونم خوبه یا نه...هم اجباریه هم خودخواسته.......

فرزانه پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 18:41 http://www.boloure-roya.blogfa.com

منم برای اولین بار چند هفته پیش یه بار فلوکسیتین خوردم . ولی فقط خوابیدم نه زیاد نه کم.حالم بد نشد- کابوس هم ندیدم. اما کلا حاضرم بی خوابی بکشم ولی قرص نخورم.
با آرزوی آرامش

فلوکسیتین حال منو هم بد نمیکنه...منم دیگه نمیخورم هیچوقت!
مرررسی فرزانهٔ مهربونم

آناهیتا پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 19:27 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

انشالا که دفعه ی آخر بود الهه جان
خواب هنوز هم یکی از مسائل عجیب دنیاست...مرز عجیبی داره.
سکوت کن الهه بعضی وقت ها ملودی ها حرف های نگفته رو خیلی زیباتر بیان می کنند.

ایشالا...
سکوت میکنم....سکوت بهتره.....

فاطمه (شمیم یار جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 00:21

سلامم الهه جانم
میدونی ما اغلب می خوابیم چون نیاز داریم..
ولی گاهی بعضی خوابیدن ها فرق داره..
حالت خواب و بیداری یه حالت خاصه منم تجربه کردم
ولی الهه جان سعی کن از الان منظورم سن و سالته عزیز به این جور قرص ها عادت نکنی..اصلا نمیارزه هاا
راستی تصویرت خیلی خاص بود..ممنون

سلام عزیز دلم.....
به خدا من اصلا اهل قرص خوردن نیستم....واقعا حالم بد بود و باید میخوابیدم...تلف میشدم اگر نمیخوابیدم....دیگه نمیخورم...چشم
ممنون از خودت مهربونم

پرند جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:07 http://ghalamesabz1.blogsky.com

یاد چند سال پیش افتادم که سردردهای عصبی امونمو بریده بود...
سه سال تمام از این‌جور قرصا می‌خوردم ولی ذره‌ای افاقه نمی‌کرد...
فیلو خواب می‌کرد ولی رو من تأثیر نداشت اصلاً!
خود دکتره آخرش مونده بود می‌گفت دیگه کاری از دست من برنمیاد!

به قول فرشته آرامش که نباشه هیچ دارویی اثر نداره.....
الهی که اون روزا دیگه هیچوقت برنگردن عزیزم....دلت شاد باشه و خوابت آروم

فلوت زن جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:56 http://flutezan.blogsky.com/

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیز دلم.
امیدوارم خوب باشی الهه !
خوردن قرص های آرام بخش به هیچ وجه آدمو آرووم نمی کنن ، فقط منگ می کنن ، کرخت می کنن ، سست می شی ، برای چند ساعت انگار توو هپرووتی ولی وقتی بیدار می شی ، وقتی بیدار می شی هیچ چی تغییر نکرده فقط چند ساعت تو رو از بیداری و آگاه بودن و لمس ِ دردات دور کرده که باز می بینی باید توو بیداریت لمسشون کنی و باهاشون روبرو بشی ! هیچ فایده ای ندارن ! هیچ فایده ای ! حتی مثل مرگ موقت هم دلنشین نیستن ، آدم بمیره روحش یه کم آزادی رو حس می کنه ولی اینجوری روحت هنوز اسیر ِ توو جسمت و تازه توو خواب ، در مقابل خیلی کارا نمی تونی عکس العملی که می خوای انجام بدی و بیشتر حرص می خوری ! من که اصلاً دوست ندارم این قرص هارو و هیچوقتم هم نمی خورم حتی اگه از شدت درد بمیرم ! چون حال ِ بعد از بیدار شدن از این خواب های مصنوعی خیلی بده ! خیلی ! تجربش کردم ! اصلاً دوست ندارم !

این ترانه ی مهسارو منم شنیده بودمش ! قشنگه !

سلااااااااااام مهربونم....
خوب خوووبم....خیالت راحت....واقعا لازم بود بخوابم تا یه سری چیزا اذیتم نکنه....چون از یه کابوس نیم ساعته پریده بودم قبلش و 2ساعت سعی کردم بخوابم اما نشد...تنها بیدار موندن تو شب خیلی بده وقتی حال نداشته باشی پاشی چراغ روشن کنی یا بشینی پای کامپیوتر....تصاویر خوابی که دیده بودم هی جلوی چشمم بود و داشت دیوونم میکرد...ولی بار اول و آخرم بود...مطمئن باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد