دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

آدمیزاد موجود ناتوانی ست...و گاهی این ناتوان بودنش بیشتر به او ثابت می شود...درست وقتی مثل حالا...که دوستانش در غمی بزرگ هستند و دلشان دردمند است...و هیچ کاری از دست هیچ انسانی بر نمی آید...نه می شود عزیز ِ رفته را بازگرداند، نه می شود آتش دل بازماندگانش را خاموش کرد...درست همین زمانهاست که هیچ کلمه و جمله ای به یاری اش نمی آید...و تنها یک بغض، یک بغض سنگین سینه اش را در هم می کوبد...نفسش را تنگ می کند...

من ِآدمیزاد، شرمنده از ناتوانی خودم، تنها و تنها می توانم برای آرامش دل دوستانم دعا کنم...و بگویم دلتان آرام فریبای نازنینم و رامین عزیز...روح مادر نازنینتان غریق رحمت...