دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

با عاشقی عشق کن!

عاشق که میشوی انگار بی وزنی...انگار پاهایت زمین را لمس نمیکنند...بی اختیار میخندی...دلت مدام زیر و رو میشود...حالت مثل آن وقتهایی است که توی ماشین نشسته ای و دست اندازها را با سرعت رد میکنی...دوست داری به همه بگویی دوستشان داری...دلت میخواهد فریاد بزنی که عاشقی...قلبت بی خبر ابری میشود و چشمهایت بی اختیار میبارند...آهنگ که گوش میکنی به دنبال پیدا کردن نشانه هایی..گاهی حس میکنی آن آهنگ از طرف محبوبت برای تو خوانده میشود و گاهی آهنگها وصف حال خود تو هستند...

عاشق که میشوی کلیدت را روی در جا میگذاری...وقتی برمیگردی و کلید را میبینی ساعتها به خودت میخندی...عاشق که میشوی آسمان در چشم تو آبی تر است...روحت سبکتر است و جسمت توان بیشتری دارد...گاهی در خیابان میدوی...گاهی لِی لِی میکنی...بچه ها را بغل میکنی...بی ربط ترین آدمها را شبیه محبوبت میبینی و نفست در سینه حبس میشود...روزهایت قشنگند وقتی عاشقی...

عشقت که از دست میرود حس میکنی شکست خورده ای....کارت میشود اشک و آه...دنیا برایت تیره و تار میشود...آسمان دلت همیشه ابری و بارانیست...دوست داری بیشتر بخوابی...درد میکشی...تا میخواهد فراموشت شود با دست خودت نمک روی زخم دلت میپاشی...درد عشق مثل درد آفت است!وقتی آفت میزنی،دوست داری با زبانت آن آفت را لمس کنی...درد دارد...میسوزد...کلا یک درد لذت بخش مازوخیستیکی دارد!درد عشق هم همینطور است...انگار خوشت می آید زخم دلت را تازه نگه داری و درد بکشی...

همهٔ اینها را گفتم که به اینجا برسم...

همانقدر که روزهای عاشقی کردنت قشنگ است و آن روزها حس زنده بودن داری،در روزهای هجران هم قوی باش....عشق تمام شدنی نیست...از بین رفتنی هم نیست...عشق عشق است...سوژهٔ عاشقی ممکن است غلط باشد...اما عشق همیشه درست است...روزهای عاشقی را با ترس از دست دادن عشق خراب نکن...لحظه لحظهٔ آن روزها را زندگی کن...عاشق خود عشق که باشی،سوژه ات هم که غلط از آب درآید،برای تمام آن روزهای خوب شکرگزار خواهی بود....دیگر نه ترسی داری و نه اضطرابی....

عشق همیشه جاریست...با تمام وجودت عشق را زندگی کن و به زندگی عشق بورز...یا عاشق نشو یا یک عاشق تمام عیار باش...بالاخره آن روز میرسد که جواب عشق پاکت را با عشقی از جنس خودت بگیری....


پی ظهور نوشت:سلااااام به همگی...بالاخره امتحانات منم تموم شد و به سلامتی ظهور کردم!میخواستم دیشب آپ کنم ولی انگار روز جمعه کلاً مناسب تره برای ظهور کردن...از همهٔ شما عزیزای دلم که بهم انرژی دادین و به یادم بودین و حالم رو پرسیدین یه دنیاااااااا ممنونم...امتحانات خوب بودن خدا رو شکر...مررررسی از دعاهای قشنگتون...ممنونم ازتون...شرمنده اگر سر نزدم بهتون...امتحانا که عددی نبودن!تا وقتی مریض نشده بودم بهتون سر میزدم...این مریضی شد باعث شرمندگی من....ممنون بابت اینهمه معرفت و صفاتون...دوستتون دارم

نظرات 37 + ارسال نظر
بهنام جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:41 http://www.delnevesht2010.blogfa.com

سلام پس الکی نبود که هی این تلویزیون میگفت شاید این جمعه بیاید شاید!!! جمعه ظهور کردی واقعآ !!! من میگم این تلویزیون ملی که دروغ نمیگه چرا این یه دونه حرفش مشکوکه نگو این هم درست بود!!!!
چقدر خوب عاشقی رو تعریف کردی مخصوصآ این که تو آهنگها دنبال یه نشونه ایم انگار اون آهنگ ها وصف حال ماست...
راستی معدلت 20 میشه دیگه نه؟

سلام...آره دیگه..خواستم حرفشون دوتا نشه...مرام گذاشتم!
مرسی...معلومه تجربه کردیا!
۲۰؟۱۰۰٪!

بهنام جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:43 http://www.delnevesht2010.blogfa.com

عکس رو یادم رفت بگم عجب عکس خوشگلیه
غروب آفتاب وسط دریا یه قایق وسط یه قلب آآآآآآآآه خدای من!!!

آآآآآآآآآآه خدای من رو خوب اومدی!

میکائیل جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:57 http://sizdahname.wordpress.com

خوش اومدی !!!!

مرسی...
حالا چرا اینقدر علامت تعجب گذاشتی؟!

مهتاب(شب) جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:00 http://www.night94.blogfa.com

سلام.دوست دارم عاشق بشم...عاشق دنیا با همه ی خوبی ها و بدی هاش...
دلم خیلی برای نوشته هاتون تنگ شده بود

سلاااام مهتاب قشنگم...
عاشقی خوبه...چقدر خوب گفتی...عاشق دنیا با همه ی خوبیها و بدیاش...عشق درست همینه...
لطف داری عزیز دلم...دل منم واسه تو تنگ شده...میام سر میزنم بهت حتما

کیامهر جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:31 http://javgiriat.blogsky.com/

به به به
الهه بانو ظهور کردند
خوشحالم که امتحانات به خوبی تموم شد
و خوشحالم که حالت هم خوب شده
در هر صورت خوشحالم که برگشتی

اون حس و حال عاشقئنه رو کاملا موافقم باهات
مخصوصا اون قسمتش که همه چیز و همه کس رو شبیه معشوقت می بینی
حس خوبیه کلا عاشقی

به به حاج آقا کیامهر...سلام علیکم...
مررررررسی...خودم هم خوشحالم که برگشتم...دلم تنگ شده بود....
حس غریب و قشنگ و خوبیه...آره...

آناهیتا جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:35 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سلام بر الهه ناز
نمی دونم چرا به تو نمیاد مریض باشی!!!!
خوشحالم صحیح و سالم و سربلند برگشتی.
و اما حس عشقولانه
با قسمت اول و تفسیر جامع این حس کاملا موافقم با قسمت دومش هم موافقم اینکه نباید زندگی رو باخت و به دنبال حس از دست رفته همه چیزو فدا کرد ولی الهه جان اگه کسی چند بار ضربه خورده باشه دیگه طرف این حس نمیره.یعنی در قلبشو برای همیشه می بنده.
خیلی ها رو مشناسم که میگن مگه قلب من گاراژه؟ چند صباحی حس کردن با یکی بعد دوباره این نشد یکی دیگه.....تا بالاخره یکی درک کنه! اکثر درد کشیده ها این کارو نمی کنن.نه بخاطر ترس از دست دادن بلکه بخاطر حس خودشون.
من با عاشق شدن موافقم . دارم در مورد ابرازش میگم.
چقدر این کامنت شبیه کامنت های خودته!
تحلیلی و غنی! ( آیکون آنایی که خودشو می چسبونه به تحلیل های الهه!)

سلااااام بر آنای خودم...
منم آدمم به خدا...فقط به مریضی رو نمیدم
مرسی عزیزم...
میفهمم چی میگی آنا جان...مسئله اینه که این خود ما نیستیم که انتخاب میکنیم یا تصمیم میگیریم عاشق شیم...آدمهای شکست خورده هم حالت دفاعی و تهاجمی نسبت به این حس میگیرن ولی وقتی عشق بخواد وارد دلی بشه اجازه نمیگیره و کاری به سد دفاعی هم نداره...در قلب رو میشه به روی عشق بست...ولی زیاد طول نمیکشه...کسی که عشق رو تجربه کنه نمیتونه عاشق نباشه....بیشتر حرف من رو این تموم نشدن زندگی بعد از شکسته....
قربونت برم...من کی هستم که بخوای خودت رو به من بچسبونی؟کامنت خودت خیلی هم بهتر از کامنتای منه

آلن جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:55

به قول بانو هایده :

من عاشق عاشق شدنم.

آخ گفتی...دقیقا

آلن جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:56

" دوست داری بیشتر بخوابی "

پس من عاشق بودم و خودم خبر نداشتم.

شما شکست عشقی خوردی و خبر نداری

کورش تمدن جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:59 http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
از بس منتظر بودیم و ظهور ندیدیم دیگه نمیدونیم وقت ظهور باید چکار کنیم
به هر حال خوشحالم که هم امتحانات تموم شد هم کسالت مرتفع
قربون دستتون به اون دسته بگید بره اونورتر بتونیم غروب آفتاب رو درست ببینیم(عکس زیبایی بود)
عشق رو خیلی خوب توصیف کردید کاملا درست بود مخصوصا نداره همه جاش درست بود
وچه خوب گفتید که اینقدر آه و ناله نکنند ما کلا عادت کردیم تا چیزی رو از دست میدیم بشینیم آه و ناله کنیم در حالی که در زمان داشتنش قدرش رو نمیدونستیم

سلااااام...
منم خوشحالم....
والا مهم همون دو تا دست قلب شده ست!بگم بره کنار؟
مررررسی...شما که همیشه لطف دارین به من...دقیقا نکته همین قدر دونستن لحظه های خوبه...ممنون از توجهتون

روشنک جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 21:45 http://hasti727.blogfa.com

سلام بر الهه ناز
خدا رو شکر که امتحاناتو خوب دادی
خدا رو شکر که مریضی دمشو گذاشت رو کولشو رفت!
خدا رو شکر که باز هم نوشتی
خدا رو شکر که عشق رو میشناسی و عاشقی رو هم
خدا رو شکر که خدا این همه احساس رو روونه دلت کرده و خدا رو شکر که دوست عزیز خودمی
دوست دارم

سلااااام روشنک جونم...
با اینهمه احساس قشنگ تو من هیچی نگم بهتره..فقط منم میگم خدا رو شکر....
عاشقتم

وانیا جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:55 http://vaniya1859.persianblog.ir

سلام خانوم گل
موفق شدی بالاخره
عاشقی و احساسش برایم قشنگ ترین روزها رو داشت حتی همین حالا که او رفته و من هم رفتم
هنوز هم به خوبی از هم یاد میکنیم
خوشحالن اومدی

سلام وانیا جونم...
آره فکر کنم...
چقدر خوب...خدا رو شکر که حرمت اون روزها رو نگه داشتین....
منم خوشحالم...مرررسی عزیزم

سپیده جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:58 http://setaresepideashk.persianblog.ir

سلام خوشحالم که برگشتی نه تنها اینجا بلکه همه جا بدون تو یه چیزی کم داشت دلم برای نوشته های عمیق ات تنگ شده بود کاملا باهات موافقم از عشق عاشقی کردنش رو دوست دارم دیونگی هاش رو دلتنگی هاش رو بیقرای هاش رو ... عاشقم حتی بدون سوژه عاشق هر چه هست و نیست این حس عاشقی که من مسخ میکنه نه معشوق

سلاااااام سپیده جونم...مهربونی تو همیشه شامل حال من بوده...مرررسی عزیزم...دل خودم هم خیلی تنگ شده بود...
مححححشر گفتی سپیده...هرچی بگم اضافیه...مررررسی...

نیما شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:39 http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

شاید این جمعه بیاید شاید !

با حرفاتون موافقم ! علشقی رو نباید با ترس جدایی به نابودی کشید ! باید با تک تک لحظاتش زندگی کرد ! امیدوارم بهتر شده باشید الهه بانو !

دیگه شاید نداره...اومدم دیگه
دقیقا...
مررررسی نیما جان...بهترم خدا رو شکر

سهبا شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:24 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام عزیز عاشق ! خوبی خانومی ؟
خوشحالم که امتحاناتت رو خوب خوب دادی . مطمئنم که تو از پس همه امتحانات زندگیت خوب بر میای آجی الهه جونم !
تعریفت از عاشقی و با عشق زندگی کردن چقدر قشنگ بود ! پس دعا می کنم همیشه همیشه همیشه عاشق باشی و عاشق بمونی !

سلااااام آجی سهبای من...مرسی خوبم...
امیدوارم همینطور باشه که میگی...
مرررررسی عزیز دلم...ایشالا عشق تو دل همه باشه و قدرش رو هم بدونن...نعمت قشنگیه...

هاله بانو شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:28 http://halehsadeghi.persianblog.ir/

سلام ظهورت مبارک بانو
خسته نباشی
...............
قشنگ توصیف کردی این عشق رو ... آدم احساس می کنه خودت عاشقی به معنای واقعی ...

سلام عزیزم...مرررررسی...
هممون عشق رو تجربه کردیم...خدا کنه عاشق باشیم به معنای واقعی...

مامانگار شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:20

عشق همیشه وهمه جا روونه..اما گاهی اگه حس اش نمیکنیم..مثل یه روخونه ایه که لایه رویی اش از سرما یخ زده...اماوقتی یخ اش رو بشکنی..دستت اون زیر.. گرمی آبی رو که جریان داره حس میکنه...حرکت و رقص اش رو...زمزمه آروم و آهنگین اش که آواز عشقه...شور و شوق و از خودبیخود شدن ذرات اش...
مررررسی از پست قشنگت الهه جان...
امیدوارم همیشه سالم وسرحال باشی..
میدونم چقدررر احساس سبکی داری که امتحانات تموم شد...

سلاااااااااااااااام مامانگار خوبم....
آخ دلم برای حرفای قشنگتون لک زده بود....مثل همیشه حرفاتون پر از انرژی و شور و شوقه...همیشه با خوندن کامنتاتون حالم خوب میشه...
مرررررسی از شما به خاطر این حرفای قشنگتون...
شما هم شاد و سلامت باشین همیشه....
واقعا سبک شدم...حالا فقط مونده پروژه هام...خدا بزرگه...

م . ح . م . د شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 http://baghema.blogsky.com/

سلااااااااااااااااام ننه شاه جان ... بالاخره اومدی ها

دلمون تنگیده بود به خدا ...

سلاااااااااااااااااااااااااام پسری ام...دل منم تنگ شده بود یه عاااااااالمه...

م . ح . م . د شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 http://baghema.blogsky.com/

" عشق همیشه جاریست...با تمام وجودت عشق را زندگی کن و به زندگی عشق بورز...یا عاشق نشو یا یک عاشق تمام عیار باش...بالاخره آن روز میرسد که جواب عشق پاکت را با عشقی از جنس خودت بگیری.... "

مرسی ... عالی نوشتی این قسمتو ... واقعا هم همینه ، آدم یا یک راهیو نمیره ، یا اگر میره تا آخرش میره ... اما خدا قسمت نکنه اون روز جدا شدنو و دوری را ... هرچقدم آدم قوی باشه بازم اون روزا بدترین روزای زندگیش میشه

احتیاجی به قوی بودن نیست محمد...کسی که روزهای خوش رو تمام و کمال زندگی کرده باشه یعنی سهمش رو از زندگی گرفته و چیزی رو از دست نداده...روزهای غم و دوری هم تموم میشن...روزهای قشنگی که بعدش میاد میتونه طعم تلخش رو از بین ببره...اصلا یه جورایی با همین غمه مفهوم پیدا میکنه هر شادی ای...

فرزانه شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:54 http://www.boloure-roya.blogfa.com

عکس قشنگی بود. کلی خوشمان آمد:))
راجع به عشق هم که .......... هر کسی تعبیر خودش رو داره. اما اینهائی که شما نوشتی اغلب عمومیت دارن.
شاد باشی

چشمات قشنگ میبینن...
مرررسی عزیزم...شما هم شاد باشی

افروز شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:59 http://apoji.persianblog.ir

به به پرنسس ما هم بالاخره ظهور کردن خوش اومدی عزیزم دلمون برای قلمت تنگ شده بود.

سلاااام افروز جونم...
پرنسس کیه؟الان آب شم از خجالت حق دارم!
منم دلم واسه همتون تنگ شده بود...

فاطمه (شمیم یار شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:54

سلامممم الهه خوبم
اومدی ...خوش اومدی ..خوب اومدی..
خوشحالم به سلامتی امتحانات تموم شد..
میدونی الهه جونی موافقم نباید همیشه سوژه عشق یه چیز باشه..عشق به لحظه های ناب زندگی..
دوست داشتنی که عمیقت می کنه و آروم در عین شور و هیاهو...

سلاااااااااام فاطمه ی عزیزم....
مررررسی عزیزم...منم خوشحالم که برگشتم پیشتون....
باهات موافقم...حس ریشه گرفتن داره این احساس...حس محکم شدن...انگار که هیچی نمیتونه از پا درت بیاره....

سیمین شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:28 http://rosoobha.blogsky.com/

سلام الهه جاااااااااااااااااااااااااااااان
خیر ظهور! (آیکون من که دارم با حرکات موزون برف شادی میزنم٬ بعد حواسم نیست یه فیس میزنم توی چشم چپت)
اما در مورد پست بشدت عشقولانتون عرض کنم که الان اوردوز شدم
راستش من به این حد از عشق اعتقاد ندارم.نه اینکه بی احساس باشما!!! ولی قربونت برم آخه اینجوری که آدم از زندگی ساقط میشه
میدونی من اگه اینطوری عاشق بشم احساس خفگی میکنم...اگه فکرم همش درگیر یه آدم یا یک موضوع باشه٬زود خسته میشم.حالا هر چقدر هم دوسش داشته باشم.میدونم یکم غیرعادیه...
من دوست داشتن رو به عاشق بودن ترجیح میدم.دوست داشتن سبکه٬آزاده٬و دست و پاگیر نیست و با هجران هم از بین نمیره...
میدونی منظورمو؟ یک جریان ملایم و پایدار...

سلااااااام سیمین جونم...
حالا زدی چشم چپ ما رو کور کردی که چی؟!میمونم رو دست بابام!
سیمین جونم عشق با زندگی منافاتی نداره که...عشق اینجوری نیست که بگی خب من این ساعتها از روزم رو به فکر عشقمم بقیه ش رو زندگی میکنم!عشق و زندگی با هم عجینن...این حالتهای عاشقانه که من نوشتم چیزاییه که خیلیها تجربه کردن و این حسها رو به عنوان عاشقی میشناسن...من تا حالا به خاطر عشق از زندگی ساقط نشدم...نظرت برام خیلی تازه و جالب بود...
با دوست داشتن موافقم...عشق یه دیوونگیهایی داره که دوست داشتن نداره...دوست داشتن آروم و همیشگیه...دیوونگیهای عاشقونه هم قشنگی خودش رو داره...ولی خب...دل میخواد و صبر دیگه...

فلوت زن شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:33 http://flutezan.blogfa.com/

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به الهه نازنینم ! خوشحالم که برگشتی ، موفق و سلامت !

و اما عشق ،
سهراب میگه :
وصدای ِ پاک ِ پوست انداختن ِ مُبهم ِ عشق
متراکم شدن ِ ذوق ِ پریدن در بال
و تَرَک خوردن ِ خود داری ِ روح

و جایی دیگه :
بهترین چیز رسیدن به نگاهی ست که از حادثه عشق تر است !

می دونی الهه این شعرها رو خیلی دوست دارم ، کوتاهن ولی عمق دارن ، ولی احساس دارن !

سلااااااااااااااااااااااااام حنانه ی خود خود خودمممم....
مررررسی عزیزم....
مررررررررسی حنانه...همیشه با این شعرها و قطعه های ادبی که برام مینویسی غافلگیرم میکنی و به شدت خوشحال.....خیییییییلی خوبن...خیییییییییلی ماهی به خدا

فلوت زن شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:40 http://flutezan.blogfa.com/

زیبا از عشق نوشتی !
برای بخشایش ِ عشق باید عشق داشت !
برای فهماندن ِ معنای عشق به دیگری باید عشق را فهمیده باشی !
برای تعلیم ِ دوست داشتن هم باید عشق را تجربه کرده باشی !
هیچکس آنچه را که نیاموخته نمی داند ، برای آموختن ِ عشق باید در آن زندگی کنی !
برای تشخیص عشق باید پذیرای آن بود و برای اعتماد به عشق باید به آن مومن باشی !
برای تسلیم شدن به عشق باید در مقابل ِ آن ضربه پذیر باشی !
و هیچ کس نمی تواند آنچه را که خود را وقف آن نکرده است بزیَد ( زندگی کند ) . برای وقف خود به عشق باید هر آینه در عشق رشد کنی !
اینهارو از کتاب ( زندگی ، عشق و دیگر هیچ ) اثر لئو بوسکالیا یادداشت برداری کرده بودم و انقدر زیبا بودن که دوست داشتم اینجا بنویسم تا تو هم بخونی و لذت ببری !
همیشه عاشق باشی عزیزم.
..............................
راستی ،
شاید تَه ِ تَه ِ زندگی همین باشه ؟! ( نو نوشت )

من چی بگم دیگه؟آنچنان مست این کامنتت شدم که دیگه جای حرف برام باقی نمونده....
مرررررررسی حنانه ی مهربونم...از داشتنت خیلی خوشحالم....
میام پیشت عزیز دلم

مکتوب یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:13 http://maktooob.persianblog.ir

این خواجه امیری لعنتی به زیباترین شکلی تو یه جمله میگه :
دلم با هر تپش با هر ... شکستن داره میفهمه
که هر اندازه خوبه عشق ... همون اندازه بیرحمه
همه این حس ها برام اشناست . گاهی مطمئن میشم این خواننده دقیقا جای من بوده یه روزی .
اما یه چیزی برام همیشه سئواله :
اینهمه رنج برای چی به خورد روح و روان و وبه طبع اون جسم ما داده میشه ؟
آدم هرچی عاشقتر ، درد و رنجی که مبکشه عظیمتر و موندگار تر .
یادمه دقیقا با همین جمله بار ها گفتم :
خدا دسسستت درد نکنه . حق من این بود ؟
تو جوابی براش داری ؟ نه از اون دست جوابای جبرانی که عشق تورا در تنور خود میگدازد و میکوبد و امادهئ ضیافت الهی میکند ..
خودت براش به جوابی رسیدی /

من هم درد و رنج عشق رو کشیدم هم راحتیش رو.....میخوام بگم یه طرفه به قاضی نمیرم با چیزایی که میخوام بگم....میدونین...مشکل از نوع عاشق شدن ما آدمهاست...یعنی توی اون عشق خودمون رو هم میبینیم...وقتی خودمون رو میبینیم انتظار و توقع هم از اون عشق داریم...برامون این مهم میشه که به عشقمون برسیم...میگیم منکه اینهمه مایه گذاشتم...حالا چرا نرسم به عشقم؟چرا جدایی؟و دقیقا جمله ی شما...حق من این بود؟....من به این نتیجه رسیدم که تمام اتفاقات این دنیا گذری هستن...خوب یا بد...سخت یا آسون...درسته ۲۱سالمه و مثلا اول جوونی ام...ولی نظرم اینه که عمر زیادی تند میگذره...اصلا فرصت ایستادن نیست...فرصت گیر دادن به هیچ کس و هیچ چیز نیست...حتی یه معشوق...واسه همین میگم عشق درسته همیشه...چون همیشه میتونه باشه...جاریه...یه زمانی فکر میکردم عشق بیرحمه و فقط میتونه جیگر آدم رو تیکه پاره کنه!ولی الان فهمیدم که عشق میتونه اصلا جیگر درآر نباشه...به شرطی که به خاطر خود عشق عاشق باشیم...نه به خاطر سوژه ی عشقمون....این سوژه هان که جیگر آدم رو میسوزونن...ولی اگر خود عشق واسمون مهم باشه در درجه ی اول و بدونیم سوژه ی غلط میگذره و میره دیگه سختمون نیست گذشتن....بستگی به دیدمون داره جناب طلعتی...اگر این زخم عشق رو دوست داشته باشیم میتونیم دشنه ی عشق رو تا دسته فرو کنیم تو قلبمون و هی بچرخونیمش!یا میتونیم از عشق آرامش و حال خوشش رو نصیب دلمون کنیم.....
خییییییلی حرف زدم...آخر هم نمیدونم تونستم جواب بدم یا نه...به هر حال ببخشید...اگر باز هم نظری دارین بگین...من دوست دارم نظراتتون رو

مکتوب یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:23 http://maktooob.persianblog.ir


خوب همیشه هم اینجوری نیستما ! اکثرآ تاکید دارم تو رانندگیم یه جنتلمن خوش برخورد و مهربون باشم . اما بعضیا خیییلی دیگه بیشعورن . یه کم مردونه اس ... بعضیا فکر میکنن باید بی ملاحظه’ وضعیت و آرامش و امنیت و اعصاب بقیه هر غلطی دلشون میخواد تو این خیابونا و اتوبانا بکنن . نیاز دارن یکی یه کم گوششونو بگیره . همینجوری مثه گاو نپیچن جلو این و اون .
باوشه چشم دیگه کل کل نمیکنم. همیشه هم اینجوری نیستم .
نع ترک نمیخورم ! هر چیزی رو باید در نهایت شدت تجربه کرد .

باز هم میگم...به نظرم ایرادی تو اخلاقتون نیست...منکه افراطی ندیدم...
اون شیوه ی حموم کردنتون هنوز هم وحشتناکه از نظرم....من سکته میکنم اگر این کار رو انجام بدم

فلوت زن یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:20 http://flutezan.blogfa.com

قابل تورو نداشتن نازنینم !
دوستت دارم الهه مهربون خودم !

باز هم یه دنیاااا ممنون....
منم دوستت دارم حنانه ی قشنگم

دختر ایرونی یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:03 http://iranian-girl22.blogfa.com

چقدرررررررررررررررر زیبا عشقو به تصویر کشیدی
درست همونجوری که میشه حسش کرد
تو فوق الاده ای عزیزم
قلمت فق الاده ست
نمیدونی چه حس قشنگی بهم داد خوندت
راستی خوش اومدی

خجالتم نده ندیگه عزیز دلم...
تو لطف داری خانومی....
خدا رو شکر که حس خوبی بهت داد...خوشحالم
مررررسی عزیزم

مکتوب یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:43 http://maktooob.persianblog.ir

جوابهاتون بنظرم شعارگونه اومد .
نمیفهمم . لذت عاشقی بی معشوق کجاست ؟
اشک تلخ شب دلتنگی وقتی میدونی معشوقت با یکی دیگه اس کجاش قشنگه ؟
نصیب دل صاف عاشق اینه و نصیب اون احمق بی خاصیت مخ زن هیچی ندار قهقهه های مستانه که :(( یه مخ زدم خداااااااا !!! ))) و ژیچوندن قبلیه . فکرمیکنیخیلیهنرمیخواد اونطوریزندگیکردن ؟ دل نامرد میخواد . دلی که سازش کرده باشه با محیط . دلی که خودشو فراموش کرده باشه .دلی که انکار شده و آدم بی دل موجود خوفناکیه . واقعآ میگم .

مگه عاشقی بی معشوق میشه؟!!!من کی همچین حرفی زدم؟!من گفتم کلید کردن رو یه معشوق از دست رفته اشتباهه!وقتی یه معشوق عاشق خودش رو میپیچونه به قول شما و سرش یه جای دیگه گرم میشه و بیخیال اون دلی میشه که براش میتپه...به نظرم اصلا لیاقت معشوق بودن و محبوب بودن رو نداره!عشق خرج کردن برای همچین آدم پستی حماقته!خودم این حماقت رو کردما!و به حماقت بودنش هم کاملا مطمئن شدم...تموم حرفم اینه...اون عاشق اگر واقعا عاشق باشه و حرمت عشق رو حفظ کنه جواب عشقش رو میگیره...من با خودآزاری مخالفم...چند سال خودم خودم رو چلوندم به اسم عاشقی!و الان هیچی به هیچی!اگر گیر بدیم به یه سوژه ی غلط جز اشک و آه چی نصیبمون میشه؟من اسم اون اشک و آه رو نمیذارم عاشقی کردن...فراموش کردن یه عشق از دست رفته خیلی سخته...ولی اول و آخر مشمول مرور زمان میشه و کم کم میره قاطی خاطره ها...پس بهتره به جای چند سال زجر کشیدن و بعدا فراموش کردن از اول بزنیم زیر گوش خودمون و یقمون رو بگیریم و به خودمون بگیم بفهم!رفت!

هیشکی! یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:11 http://hishkii.blogsky.com

سلام آجی..
نمی دونم چرا با خوندن این پست یاد این جمله ی احسان پرسا افتادم تو اون بازی صوتی..که میگفت:
من هرکیو به خداسپردم دیگه بر نگردوند..

این پستت عالی بود..دلم گرفت..






چی بگم همه ی حرفام یه بغض شد و تو گلوم گره خورد..

سلاااام آجی..برگشتی؟خوش گذشت؟زیارت قبول خانوم...
یکی از دلایلی که این پست رو نوشتم خود تو بودی آجی...نمیخواد چیزی بگی...فقط فکر کن به حرفام عزیز دلم...

تلاش یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:41 http://hadafbozorgman.blogfa.com/

قشنگ بود ... عاشقی هم عالمی داره..

بعععععله

روشنک دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 http://hasti727.blogfa.com

تو عزیزترین دوست مجازی هستی که خدا تو بلاگستان بهم هدیه داده
عاشقتم

تو عشق خودمیییییی

م . ح . م . د دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 http://baghema.blogsky.com/

الهه یک اعتراف بکنم ؟! هر روز به هوای شنیدن آهنگ وبلاگت میام و وبلاگت ثابت جلو رومه همیشه ...
نمیدونم چرا اما یک حس خیلی قشنگ داره آهنگه ...

بسوزه پدر عاشقی...بچه م از دست رفت!برم با ژوزفین مذاکره کنم!
من خودمم عاشق این آهنگم...خیلی آرومم میکنه...چه خوب که تو هم دوسش داری...نوش جونت...هرچقدر دلت میخواد گوش بده

زهرا فومنی دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:44 http://www.butimar1365.blogfa.com

سلااااااااااام الهه جونم..
خوشحالم که بر گشتی..منم بعد از این غیبتا برگشتم ..ولی غیبت من از صغرا داشت تبدیل میشد به کبرا
راستی عشق یعنی امید..بدون امید هم زندگی هیچه..پس باید یه عاشق امیدوار باشیم..

سلاااااااااااااااام زهرا جونم...
خوش اومدی...من هنوز هم بین غیبت و ظهور گیر کردم راستش!
کاملا باهات موافقم...عشق امید رو هم همراهش میاره..دقیقا

فلوت زن دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:55 http://flutezan.blogfa.com/

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام الهه مهربونم.
روزی کودک بودم به روایت تصویر ( قسمت هشتم )

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام حنانه ی خوبم...
میام پیشت خانومی

حمید جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:55 http://abrechandzelee.blogsky.com/

"عشق همیشه درست است"...

در طول هفته گذشته بارها وبلاگتو باز کردم ولی دیدم تو فاز درباره این پست نوشتن نیستم و از طرفی دلمم نمیخواست وقتی از این نوشته چیزی نگفتم سراغ "عادت" پست بعد برم...حالا هم که نسبتا سرحالم میبینم باز حرفی ندارم انگار!...
میبینی؟...عشق هم برام شبیه "خدا" شده...چیزی که حرف درباره اش زیاد دارم ولی دلم نمیخواد حرف بزنم...

بگذریم...فقط خواستم بگم که این شاه بیتش یادم میمونه...

مطمئن بودم که خوندی و این کامنت نذاشتنت نشونه ی سکوته...منم گاهی اینجوری میشم...راجع به یه چیزایی نمیتونم حرف بزنم با اینکه دنیایی حرف تو دلمه....
این شاه بیت رو خیلی دوست دارم...و خوشحالم که نشسته توی ذهنت...
برای کامنت گذاشتن هیچ باید و نبایدی وجود نداره...همین خوندنت دنیایی ارزش داره...

حمید جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:26 http://abrechandzelee.blogsky.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد