دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

گلهای نشکفته پرپر شده...


تا به حال شده سعی کنید یک غنچهٔ گل که هنوز زمان میخواهد برای شکفتن،با دست باز کنید و به زور بشکُفانیدش؟! حتی فعلش هم عجیب است! من در بچگی این کار را کرده ام...اگر شما هم تجربه اش را داشته باشید، حتماً میدانید که گل ِ به زور شکفته شده در دَم پرپر میشود...گلبرگهایش از شکل می افتند و دیگر نشانی از زیبایی ندارند...این آزمایش کودکانه و نتیجه اش، سالها کنج ذهنم خفته بود تا امروز...امروز وقتی داشتم آب گلدان مریم ها را عوض میکردم، صدای فریاد خانم همسایهٔ طبقهٔ چهارم را شنیدم...داشت سر پسر کوچکترش فریاد میزد و نعرهٔ "نمیخواااااام"ِ پسرک بلند بود... همینقدر دستگیرم شد که دعوا بر سر یادگیری زبان انگلیسی است... گویا پسرک زبان را دوست ندارد و نمراتش کم بوده در این درس... از مادر اصرار و فریاد، و از پسرک انکار و نعره... همانطور که ناخودآگاه داشتم گلهای مریم را نوازش میکردم، این همزمانی شنیدن دعوا و در دست داشتن گلها، خاطرهٔ خفتهٔ آن آزمایش کودکانه را در ذهنم بیدار کرد...بچه ها مثل گلها هستند...باید مراقبشان بود، محیط و بستر مناسب برایشان فراهم کرد، بهشان رسیدگی کرد و منتظر ماند تا شکوفا شوند...مهمترین هزینه ای که برای بچه ها باید پرداخت، زمان است...نباید با زور و فشار، بچه ها را وادار به انجام کاری کرد...بچه ها حیوان نیستند که "تربیت" شان کنیم...بچه ها انسانهای کوچکتری هستند که با تمام کوچکیشان، قدرت انتخاب و اختیار دارند... والدین باید شرایط را فراهم کنند و بگذارند کودکشان انتخاب کند... باید صبور باشند تا کودک به شکوفایی برسد... حکایت پسرک افسرده و پرخاشگر طبقهٔ چهارم، حکایت غنچهٔ گل رُزیست که من در کودکی به زور بازش کردم و پرپر شدنش را به نظاره نشستم... دلم برای بچه ها میسوزد... حیفند بچه ها....