دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

دلکده

اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی

تراوشات یک مغز لال!

یادم میاد چندین سال پیش تلویزیون یه سریالی پخش میکرد برای کودک و نوجوان...داستان از این قرار بود که یه پسری وارد یه تابلوی نقاشی شد و نمیدونم چی دید که از ترس تمام موهاش ریخت!همه مسخره ش میکردن...بابای این پسره هم نقاش بود و براش یه تابلو کشید به اسم "کچل زیباست" تا دلش رو خوش کنه....اگر درست یادم باشه یه پیرمرد و پیرزن براش یه معجونی درست کردن که بماله به سر کچلش تا موهاش دربیاد...پسر هم این کارو کرد و شد گیس گلابتون!سرعت رشد موهاش به طرز وحشتناکی بالا رفته بود به طوریکه وقتی مینشست توی کلاس،دختری که باهاش دوست بود و روی نیمکت پشتی مینشست،با قیچی هی موهای این پسر رو کوتاه میکرد اما دریغ از یه کم تغییر!!!یه نقاش بدجنس که بهش میگفتن "سینیور" این پسر رو گرفت و یه عالمه بچهٔ دیگه رو هم اسیر کرد تا از موهای این پسر قلم مو بسازن...آخرش هم خود نقاشه رو فرستادن تو تابلو و از شرش خلاص شدن که دقیق یادم نمیاد چه بلایی به سرش اومد....

اینا رو نگفتم که خاطره بازی کنم!نمیدونم امروز چرا یهو این سریال اومد تو خاطرم...این اتفاق خیلی به ندرت برای من میفته...وقتی اومد تو ذهنم و رفتنی هم نبود فهمیدم باید بهش فکر کنم...بعد دیدم چقدر این سریال با وضع این مملکت همخونی داره!

اول از هستی ساقطمون میکنن...بعد خودمون رو گول میزنیم که همه چی آرومه و ما چقدر خوشحالیم!بعد یکی پیدا میشه که به اصطلاح میخواد کمک کنه به اوضاع خرابمون...میاد ابروش رو درست کنه میزنه چشمش رو کور میکنه!بعد میفتن به جونمون و تا آخرین قطره،شیرهٔ جونمون رو میکشن.....کاش حداقل آخر داستان ما هم هَپی اِندینگ باشه!