-
با عاشقی عشق کن!
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 14:12
عاشق که میشوی انگار بی وزنی...انگار پاهایت زمین را لمس نمیکنند...بی اختیار میخندی...دلت مدام زیر و رو میشود...حالت مثل آن وقتهایی است که توی ماشین نشسته ای و دست اندازها را با سرعت رد میکنی...دوست داری به همه بگویی دوستشان داری...دلت میخواهد فریاد بزنی که عاشقی...قلبت بی خبر ابری میشود و چشمهایت بی اختیار...
-
غیبت صغرای من....
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 16:33
امتحانات دانشگاه شروع شده و دارم تو دریایی از جزوه و کتاب شنا میکنم...بگذریم از پروژه های نصفه نیمه که باید تو بهمن ماه تحویل بدم...یه جورایی این فشار درس خوندن رو دوست دارم...اینکه ساعت خالی نداشته باشم و بعد از مدتها درگیر کلمات کتابها بشم...تو این 7 ترمی که گذشت این اولین ترمیه که اینهمه درس خوندنی دارم علاوه بر...
-
صدای سوت قطار....ملک بی شهریار....
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 00:17
ناتوان گذشته ام ز کوچه ها نیمه جان رسیده ام به نیمه راه چون کلاغ خسته ای در این غروب میبرم به آشیان خود پناه در گریز از این زمان بی گذشت در فغان از این ملال بی زوال رانده از بهشت عشق و آرزو مانده ام همه غم و همه خیال سرنهاده چون اسیر خسته جان در کمند روزگار بد سرشت رو نهفته چون ستارگان کور در غبار کهکشان سرنوشت میروم...
-
چشمها را باید بست...و تو را باید دید....
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 23:40
دیشب میهمان خواب کوتاهم شدی... ناگهان تار و پود خوابم با طنین صدایت از هم شکافت... صدایم کرده بودی....واضح و روشن.... چشمانم را که باز کردم تو نبودی... اما زنگ صدایت مانده بود در فضای اتاقم... صدایت را نفس کشیدم... خواب مرا از صدایت ربود.... صبح تعبیر خوابم شدی.... ای صادق ترین رویای من....
-
گاهی مورچه بودنم آرزوست!!!
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 20:26
میازار موری که دانه کش است.... بارها و بارها این رو شنیدیم....از بچگی مورچه رو به عنوان یه موجود کوچک زحمتکش شناختیم که کشتنش گناه داره چون بی آزاره....اما من از زحمتکش بودن مورچه نمیخوام بنویسم که تکرار مکرراته....میدونستین مورچه ها موجودات به شدت متحد و در عین حال فداکاری هستن؟ همه اینو میدونیم که مورچه ها گروهی...
-
به امید مجازستان پاک...حمایتتان میکنیم....
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 15:49
انتخابات فصلی وبلاگی شروع شده....دو تا از عزیزترین و محبوبترین بلاگرها توی این انتخابات کاندید شدن.... کیامهر باستانی (وبلاگ جوگیریات) و محسن باقرلو (وبلاگ کرگدن) ..... این دو عزیز نیازی به تبلیغ و تعریف ندارن...اگر من دارم اینجا از این دو نفر صحبت میکنم فقط و فقط برای ادای دینه... کیامهر باستانی: کسی که وقتی طنز...
-
شب یلدای امسال....شب عشق....
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 12:50
شب یلدا داره میاد و پاییز از خواب ناز بیدار شده و داره بار و بندیلش رو جمع میکنه که بره....زمستون هم تو راه مونده و احتمالا هواپیماش تأخیر داره و معلوم نیست کی میرسه...شاید هم وسط راه هوس سقوط آزاد کرده و یه جایی غیر از اینجا فرود اومده...به هر حال الان نه پاییزه و نه زمستون...نه بهاره و نه تابستون...یه فصل جدیده...
-
بی بخاری از نفس ماست یا پاییز؟!!!
جمعه 26 آذرماه سال 1389 21:55
پاییز هم دارد میرود...بی آنکه فرصتی برای پر کردن ریه هایم از بوی باران داشته باشم...بی آنکه برگهای خشک و رنگارنگ،موسیقی ساز مسیر پیاده روی هایم شده باشند...بی آنکه مجبور شده باشم دستهایم را در جیبهایم پنهان کنم و گاهی خودم را در آغوش بگیرم برای اندکی گرم شدن...بی آنکه توانسته باشم مثل کودکیهایم چوب شور را بگذارم گوشۀ...
-
اگه بارون بباره....
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 16:29
جمعه صبح بعد از اینکه از دانشکده ی تربیت بدنی دانشگاه تهران زدم بیرون،با وجود هوای سرد و دودزده ی این روزهای تهران،شروع کردم به قدم زدن تو خیابون امیرآباد....هر چند دقیقه یکبار به آسمون آبی رنگی نگاه میکردم که میون دود و غبار از نظرها غایب شده بود!یه کم پایینتر از دانشکده فنی دانشگاه تهران،با صحنه ی عجیبی روبرو شدم که...
-
دوباره میسازمت وبلاگ!!!
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 16:25
وبلاگم به طرز عجیبی حذف شده!!!!!!!یعنی ناپدید شده!!!!و الان من به جز حیرت حس دیگه ای ندارم!از شدت سوختگی بیحس شدم!!!دارم دوباره اینجا رو میسازم!اگر اومدین اینجا و دیدین همه چی پریده دست به گیرنده هاتون نزنین!اشکال از فرستنده ی لعنتیه!!!! توضیح نامه: امروز در حالیکه تازه از دانشگاه برگشته بودم و از خستگی نزدیک به کسب...